اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)
گفتگو با دکتر سيد مهدي گلابي
اين همکار دانشگاهي بعدها که جريان خلق مسلمان اتفاق افتاد، انصافاً خدمات جالبي انجام داد . يکي از خدمات ايشان اين بود که وقتي خلق مسلمان ناگهان حمله مي کرد که صدا و سيما را تصرف کند، اولين کاري که اين شخص مي کرد اين بود که تمام فرستنده ها را قفل مي کرد و کليدش را توي جيبش مي گذاشت و از پنجره يا هر راهي که مي توانست، فرار مي کرد. بعد اينها مي آمدند و مي ديدند که هيچ يک از فرستنده ها کار نمي کند! کار ديگري که آيت الله قاضي از من خواستند اين بود که گفتند وقتي پادگان را گرفتند، جواني را که در زندان پادگان بوده ، آورده اند و اينجا تحويل داده اند. اين سرباز متهم بوده گروهباني را که به سربازها دستور داده بود به مردم تيراندازي کنند و سربازي را هم که دستور را اجرا نکرده ، با تير زده ، تيراندازي کرده است . در هر صورت چند نفر را مي گيرند و اين جوان را محکوم مي کنند که تو بودي که گروهبان را زدي. قرار بود در روز 23 يا 24 بهمن ، اين جوان را تيرباران کنند که در 22 بهمن انقلاب مي شود ، پادگان فتح مي شود و همه فرار مي کنند .اين بنده خدا هم از پشت ميله هاي زندان فرياد مي زده که مرا از اينجا بيرون بياوريد .او را از زندان بيرون مي آورند و مي برند خدمت آيت الله قاضي . اين شخص اهل همدان بود . اسم کوچکش محسن بود ، ولي نام فاميلش را فراموش کرده ام .آيت الله قاضي گفتند:«من کسي غير از شما را ندارم که به او اطمينان داشته باشم .اين را دست شما مي سپارم. اين هيچ تقصيري ندارد. شما او را به خانواده اش برسانيد.» گفتم :«چشم »
سرباز را تحويل گرفتم و او را بردم به خانه خودم ، چون ساعت حدود 10 شب بود و آن موقع هم مثل حالا نبود که اتوبوس و وسيله ، زياد باشد . فردا صبح برايش به مقصد قزوين بليط گرفتم و به راننده اتوبوس هم سپردم که اين يکي از آشنايان من است که از همدان آمده . شما او را در سه راهي قزوين و همدان پياده کن تا سوار ماشين هاي همدان شود . به او آدرس هم داديم و او را سوار ماشين کرديم و اين طفلکي رفت . به او هم گفتيم وقتي رسيدي همدان يک زنگي به ما بزن. دو روز بعد زنگ زد که آقا! خدا پدرتان را بيامرزد. من سالم رسيدم به خانواده ام .بعد از رفتنش ديدم طفلکي فلاسک چائي اش را هم در خانه ما جا گذاشت که همين الان هم هست. بعدا ديگر هيچ نشان و آدرسي از اين شخص نداشتم .
انقلاب پيروز شد و شهيد آيت الله قاضي مديريت امور را در دست داشتند تا زماني که جريانات حزب خلق مسلمان پيش آمد. آيت الله قاضي طباطبائي فوق العاده مقيد به اخلاق بودند و خيلي دير عصباني مي شدند و از کوره در مي رفتند . در جريان خلق مسلمان ، رفراندوم جمهوري اسلامي اتفاق افتاد و قرار بود انتخابات مجلس خبرگان صورت بگيرد. مسلم بود که اين مجلس ، اصل ولايت فقيه را تصويب مي کند . حزب خلق مسلمان جا پاي خود را در تبريز محکم کرده بود و لذا نمي خواست اين انتخابات صورت بگيرد . در تبريز در تعدادي از مساجد ، پيروان حضرت امام مي رفتند و مرتباً تبليغ و مردم را براي انتخابات آماده مي کردند و در بعضي از مساجد هم روحانيون وابسته به خلق مسلمان مي رفتند و مردم را از انتخابات زده مي کردند. يک دوگانگي و حيرت کلي در مردم وجود داشت و همه گيج شده بودند که آيا شرکت کنند يا نکنند ؟ اصل ولايت فقيه درست است يا نيست ؟
آقاي حاج سيد احمد ميلاني ، پدر دکتر سيد محمد ميلاني که از نمايندگان دوران اول مجلس، جزو زندانيان سياسي همراه آيت الله قاضي بود. ايشان در آن زمان رئيس اتاق بازرگاني شده بوند و به مسائل روحانيت و انقلاب هم بسيار علاقمند بودند. بنده و آقاي سعيد رجائي خراساني به دعوت آقاي سيد احمد ميلاني به اتاق بازرگاني رفتيم و ايشان گفتند :«اين مسئله دارد بيخ پيدا مي کند و براي انقلاب مشکل ايجاد مي کند. ما بايد اين دوگانگي را از بين ببريم.» گفتيم :« چطوري؟» ايشان گفتند :«برويم منزل حضرت آيت الله انگجي و از ايشان درخواست کنيم روحانيون هر دو طرف را دعوت و آنها را نصيحت کنند.» ايشان که از روحانيون مورد اعتماد مردم تبريز و مورد اعتماد امام و آن روزها در بستر بيماري بودند ، قبول کردند و گفتند مانعي ندارد . شما دعوت کنيد، بنابراين مرحوم ميلاني همه اينها را دعوت کردند، البته دعوت نامه به امضاي آقاي انگجي و محل دعوت هم منزل ايشان بود. شهيد آيت الله قاضي هم تشريف آوردند. روحانيون وابسته به خلق مسلمان ده دقيقه زودتر آمده بودند . من و دکتر رجائي و دکتر ميلاني هم بوديم. اينها نشسته بودند که آيت الله قاضي وارد شدند. معمولا هر يک از روحانيون که وارد مي شدند، بقيه روحانيون به احترام وي از جا بلند مي شدند و راه را برايش باز مي کردند . شهيد آيت الله قاضي که وارد شدند ، متاسفانه اينها بلند نشدند و جائي به ايشان تعارف نکردند . فقط يکي دو تا از روحانيون طرفدار آقاي قاضي بلند شدند و در کنار خودشان به ايشان جا دادند.
مرحوم آيت الله انگجي در بستر دراز کشيده و زير سرشان متکا گذاشته بودند و سرشان به اندازه سي چهل سانت بلند بود و اين منظره را مي ديدند . ديدم که ايشان خيلي ناراحت شدند. ما صحبت را شروع کرديم که بايد همکاري بشود، انقلاب مال همه است ، انقلاب مال اسلام است. شما هر مطلبي که داريد بعدا مي توانيد حل و فصل کنيد . الان بايد دست به دست هم بدهيم. تا اين را گفتيم، يکي از روحانيون بزرگ طرفدار خلق مسلمان شروع به صحبت کرد و بي آنکه اسم بياورد ، سخنان گزنده اي خطاب به آيت الله قاضي گفت که: «بله، بعضي از روحانيون هستند که مي خواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند و تصور مي کنند انقلاب مال آنهاست و مي خواهند رئيس بشوند...». نگاه کردم به شهيد آيت الله قاضي ديدم انگار نه انگار که اين حرف ها را دارند درباره ايشان مي زنند . آرام و موقر نشسته بودند ، اما آيت الله انگجي که ما تصور مي کرديم از شدت ضعف نتواند صحبت کند ، يکمرتبه سرشان را بلند کردند و خطاب به آن آقا که از روحانيون سرشناس تبريز بود ، گفتند :«اين مزخرفات چيست که مي گوئيد ؟ به يک سيد عاليقدر که جانش را در راه انقلاب گذاشته اهانت مي کنيد؟ خجالت نمي کشيد ؟» سکوت مطلقي بر مجلس حاکم شد و ديگر صدا از کسي در نيامد.
آيت الله انگجي رويشان را کردن به من و گفتند: «آقا! يک چيزي بنويسيد. اينها با هم موافقند.» من متاسفانه نسخه اي از آن صورت جلسه ندارم. نوشتم که روحانيون معظم ... (و اسامي تک تک آنها را نوشتم ) همگي حاضر شدند که در راه انقلاب با هم همکاري کنند . همان جا هم تعيين کرديم که روحانيون طرفدار خلق مسلمان روزهاي زوج در مسجد صحبت کنند و روزهاي فرد روحانيون طرفدار انقلاب ، منتهي در صحبت هايشان از دوگانگي و تفرقه حرفي نزنند ، مردم را به وحدت هدايت کنند و ... خلاصه شد 8 بند و داديم همه آنها امضا کردند . اين خاطره را نقل کردم تا بگويم من واقعا از صبر و متانت و بردباري آيت الله قاضي در آنجا تعجب کردم و اين حرکت آيت الله انگجي را در حقيقت نتيجه صبر و تحمل ايشان مي دانم . ايشان با وقار و متانت خودشان نهايتاً آيت الله انگجي را مجبور کردند که به طرفداري از ايشان صحبت کند. آيت الله قاضي واقعاً انسان بسيار موقري بودند . الان تاسف مي خورم که چرا همه رويدادهائي را که اتفاق افتادند ، ننوشتم ؟ چيز زيادي به ياد نمي آورم .
وقتي آقاي مهندس غروي استاندار شدند ، ما رفتيم و تبريک گفتيم. ايشان حکم فرمانداري را به من دادند که بي ترديد جواد حسين خواه و دکتر رجائي در آن دخالت داشتند. حکم معاون اداري و مالي استانداري را هم به نام آقاي دکتر اصغر نيشابوري زدند. افراد ديگري هم بودند. آقاي محمد الهي طباطبائي هم معاون سياسي استانداري شده بودند . من رفتم خدمت آقاي مهندس غروي و گفتم:«آقا! من کار سياسي زياد بلد نيستم و نمي توانم فرماندار باشم .» ايشان گفتند:«من در هر صورت حکم صادر کرده ام و شما بايد باشيد». طول مدت فرمانداري من 40 روز بيشتر نبود و من از آقاي ساروخاني تقاضا کردم که معاون فرمانداري شوند. بعد من کشيدم کنار و ايشان شدند فرماندار. البته بعداً با استانداري همکاري داشتيم و در جريان انتخابات وقتي در شهرستان ها مشکلاتي پيش مي آمد ، بنده به عنوان نماينده تام الاختيار آقاي مهندس غروي مي رفتم و غائله ها را خاتمه مي دادم . يکي از غائله هاي بزرگ، آتش زدن صندوق هاي راي در هشترود بود که عوامل حزب توده در آن دست داشتند و از قرار معلوم خود فرماندار هم جزو اعضاي حزب توده و خودش عامل تحريک بود . تعداد زيادي از صندوق ها را آتش زدند و نزديک بود انتخابات آنجا باطل شود . يک بار هم به خاطر درگيري روحانيون اهر و حومه آن به آنجا مسافرت کرديم که بحمدالله ختم به خير شد .
چون پدر من از بازرگانان خوش نام تبريز بودند ، با بازرگانان تبريز آشنائي داشتم . با نمايندگي روغن نباتي قو در تبريز هم آشنا بودم . تقريبا تمام روغن نباتي تبريز و اطراف آن را ايشان وارد مي کرد . از ايشان پرسيدم :«شما ماهي چقدر روغن نباتي وارد مي کنيد ؟» گفت :«ماهي 150تن ». اين 150 تن در عرض 10 روز تمام مي شد . من بازرساني را به اطراف فرستادم که بعضي ها عکس هم گرفتند. در اغلب خانه ها تا 20 قوطي روغن ذخيره سازي کرده بودند ، چون شايع شده بود که روغن نباتي پيدا نخواهد شد و خانواري که در ماه يک قوطي روغن بيشتر مصرف نداشت ، از ترسش 20 تا قوطي ذخيره کرده بود و ميزان مصرف ناگهان ده برابر شده بود . نزديک بود که بنزين و نان هم به همين مشکل دچار شود، بنابراين عمده مشکلات ما در اين مسائل بود .
مسائلي هم در کميته ها بود و ما معمولا با اينها درگير بوديم . افراد ناباب وارد کميته ها شده بودند و کارهائي مي کردند که در شان جمهوري اسلامي نبود . شايد يکي از عواملي که موجب شد من از فرمانداري زده بشوم ، همين کارهائي بود که من معمولا با آنها آشنائي زيادي نداشتم .
من نمي دانم. شايد بعدها کساني بيايند و مطالعات تاريخي انجام بدهند و به اين نتيجه برسند که انقلاب مثل يک بچه هفت ماهه، زود به دنيا آمد ، اما حضور حضرت امام و طرفداران ايشان مانع از اين شد که انقلاب صدمه ببيند .جريانات جنگ تحميلي را به ياد بياوريد . من تصور مي کنم اگر يک تحليل گر تاريخي بنشيند و خوب جريانات جنگ تحميلي ايران را در آن شرايط ويژه اي که در ايران وجود داشت با جوامع ديگر مطابقت بدهد ، متوجه مي شود که اين يک معجزه است که ما بتوانيم 8 سال دفاع کنيم، آن هم به کمک يک عده جوان هائي که حتي خدمت سربازي هم نرفته بودند . اينها خودشان مي رفتند و در مساجد آموزش نظامي مي ديدند و مي رفتند جبهه و استراتژي جنگ را پياده مي کردند که از کجا حمله کنيم ؟ چگونه حمله کنيم ؟ اينها واقعا معجزه است . همين الان هم غرب از اين مي ترسد و به اين باور و نتيجه رسيده که در ميان جوانان اين مملکت ، افرادي وجود دارند که در سايه ايمان ، هر کار نشدني اي را مي توانند بکنند. غرب مي خواهد اين نباشد . غرب به ما مي گويد تعليق ، يعني کار نکن ، بنشين و بخور . فکر نکن ، کار نکن ، اين را از ما مي خواهد ، چيز ديگري نمي خواهد، چون مي داند اگر اين کار را بکنيم ، از درون مي پوسيم .
اين نکته را نيز بايد عرض کنم قبل از اينکه آيت الله قاضي به شهادت برسند ، شهيد آيت الله مدني در تبريز مستقر شده بودند . شايد چهار پنج ماه قبل از شهادت ايشان وارد تبريز شدند و بنده جزو کساني بودم که به ديدار ايشان رفتم . آن موقع در محله مقصوديه تبريز ، دو سه خانه مانده به منزل استاد شهريار ، منزل استيجاري داشتند و به همراه آقاي دکتر رجائي خراساني به ديدن ايشان رفتيم .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج
از پيروزي انقلاب و 22 بهمن خاطره خاصي در ذهنتان هست ؟
اين همکار دانشگاهي بعدها که جريان خلق مسلمان اتفاق افتاد، انصافاً خدمات جالبي انجام داد . يکي از خدمات ايشان اين بود که وقتي خلق مسلمان ناگهان حمله مي کرد که صدا و سيما را تصرف کند، اولين کاري که اين شخص مي کرد اين بود که تمام فرستنده ها را قفل مي کرد و کليدش را توي جيبش مي گذاشت و از پنجره يا هر راهي که مي توانست، فرار مي کرد. بعد اينها مي آمدند و مي ديدند که هيچ يک از فرستنده ها کار نمي کند! کار ديگري که آيت الله قاضي از من خواستند اين بود که گفتند وقتي پادگان را گرفتند، جواني را که در زندان پادگان بوده ، آورده اند و اينجا تحويل داده اند. اين سرباز متهم بوده گروهباني را که به سربازها دستور داده بود به مردم تيراندازي کنند و سربازي را هم که دستور را اجرا نکرده ، با تير زده ، تيراندازي کرده است . در هر صورت چند نفر را مي گيرند و اين جوان را محکوم مي کنند که تو بودي که گروهبان را زدي. قرار بود در روز 23 يا 24 بهمن ، اين جوان را تيرباران کنند که در 22 بهمن انقلاب مي شود ، پادگان فتح مي شود و همه فرار مي کنند .اين بنده خدا هم از پشت ميله هاي زندان فرياد مي زده که مرا از اينجا بيرون بياوريد .او را از زندان بيرون مي آورند و مي برند خدمت آيت الله قاضي . اين شخص اهل همدان بود . اسم کوچکش محسن بود ، ولي نام فاميلش را فراموش کرده ام .آيت الله قاضي گفتند:«من کسي غير از شما را ندارم که به او اطمينان داشته باشم .اين را دست شما مي سپارم. اين هيچ تقصيري ندارد. شما او را به خانواده اش برسانيد.» گفتم :«چشم »
سرباز را تحويل گرفتم و او را بردم به خانه خودم ، چون ساعت حدود 10 شب بود و آن موقع هم مثل حالا نبود که اتوبوس و وسيله ، زياد باشد . فردا صبح برايش به مقصد قزوين بليط گرفتم و به راننده اتوبوس هم سپردم که اين يکي از آشنايان من است که از همدان آمده . شما او را در سه راهي قزوين و همدان پياده کن تا سوار ماشين هاي همدان شود . به او آدرس هم داديم و او را سوار ماشين کرديم و اين طفلکي رفت . به او هم گفتيم وقتي رسيدي همدان يک زنگي به ما بزن. دو روز بعد زنگ زد که آقا! خدا پدرتان را بيامرزد. من سالم رسيدم به خانواده ام .بعد از رفتنش ديدم طفلکي فلاسک چائي اش را هم در خانه ما جا گذاشت که همين الان هم هست. بعدا ديگر هيچ نشان و آدرسي از اين شخص نداشتم .
انقلاب پيروز شد و شهيد آيت الله قاضي مديريت امور را در دست داشتند تا زماني که جريانات حزب خلق مسلمان پيش آمد. آيت الله قاضي طباطبائي فوق العاده مقيد به اخلاق بودند و خيلي دير عصباني مي شدند و از کوره در مي رفتند . در جريان خلق مسلمان ، رفراندوم جمهوري اسلامي اتفاق افتاد و قرار بود انتخابات مجلس خبرگان صورت بگيرد. مسلم بود که اين مجلس ، اصل ولايت فقيه را تصويب مي کند . حزب خلق مسلمان جا پاي خود را در تبريز محکم کرده بود و لذا نمي خواست اين انتخابات صورت بگيرد . در تبريز در تعدادي از مساجد ، پيروان حضرت امام مي رفتند و مرتباً تبليغ و مردم را براي انتخابات آماده مي کردند و در بعضي از مساجد هم روحانيون وابسته به خلق مسلمان مي رفتند و مردم را از انتخابات زده مي کردند. يک دوگانگي و حيرت کلي در مردم وجود داشت و همه گيج شده بودند که آيا شرکت کنند يا نکنند ؟ اصل ولايت فقيه درست است يا نيست ؟
آقاي حاج سيد احمد ميلاني ، پدر دکتر سيد محمد ميلاني که از نمايندگان دوران اول مجلس، جزو زندانيان سياسي همراه آيت الله قاضي بود. ايشان در آن زمان رئيس اتاق بازرگاني شده بوند و به مسائل روحانيت و انقلاب هم بسيار علاقمند بودند. بنده و آقاي سعيد رجائي خراساني به دعوت آقاي سيد احمد ميلاني به اتاق بازرگاني رفتيم و ايشان گفتند :«اين مسئله دارد بيخ پيدا مي کند و براي انقلاب مشکل ايجاد مي کند. ما بايد اين دوگانگي را از بين ببريم.» گفتيم :« چطوري؟» ايشان گفتند :«برويم منزل حضرت آيت الله انگجي و از ايشان درخواست کنيم روحانيون هر دو طرف را دعوت و آنها را نصيحت کنند.» ايشان که از روحانيون مورد اعتماد مردم تبريز و مورد اعتماد امام و آن روزها در بستر بيماري بودند ، قبول کردند و گفتند مانعي ندارد . شما دعوت کنيد، بنابراين مرحوم ميلاني همه اينها را دعوت کردند، البته دعوت نامه به امضاي آقاي انگجي و محل دعوت هم منزل ايشان بود. شهيد آيت الله قاضي هم تشريف آوردند. روحانيون وابسته به خلق مسلمان ده دقيقه زودتر آمده بودند . من و دکتر رجائي و دکتر ميلاني هم بوديم. اينها نشسته بودند که آيت الله قاضي وارد شدند. معمولا هر يک از روحانيون که وارد مي شدند، بقيه روحانيون به احترام وي از جا بلند مي شدند و راه را برايش باز مي کردند . شهيد آيت الله قاضي که وارد شدند ، متاسفانه اينها بلند نشدند و جائي به ايشان تعارف نکردند . فقط يکي دو تا از روحانيون طرفدار آقاي قاضي بلند شدند و در کنار خودشان به ايشان جا دادند.
مرحوم آيت الله انگجي در بستر دراز کشيده و زير سرشان متکا گذاشته بودند و سرشان به اندازه سي چهل سانت بلند بود و اين منظره را مي ديدند . ديدم که ايشان خيلي ناراحت شدند. ما صحبت را شروع کرديم که بايد همکاري بشود، انقلاب مال همه است ، انقلاب مال اسلام است. شما هر مطلبي که داريد بعدا مي توانيد حل و فصل کنيد . الان بايد دست به دست هم بدهيم. تا اين را گفتيم، يکي از روحانيون بزرگ طرفدار خلق مسلمان شروع به صحبت کرد و بي آنکه اسم بياورد ، سخنان گزنده اي خطاب به آيت الله قاضي گفت که: «بله، بعضي از روحانيون هستند که مي خواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند و تصور مي کنند انقلاب مال آنهاست و مي خواهند رئيس بشوند...». نگاه کردم به شهيد آيت الله قاضي ديدم انگار نه انگار که اين حرف ها را دارند درباره ايشان مي زنند . آرام و موقر نشسته بودند ، اما آيت الله انگجي که ما تصور مي کرديم از شدت ضعف نتواند صحبت کند ، يکمرتبه سرشان را بلند کردند و خطاب به آن آقا که از روحانيون سرشناس تبريز بود ، گفتند :«اين مزخرفات چيست که مي گوئيد ؟ به يک سيد عاليقدر که جانش را در راه انقلاب گذاشته اهانت مي کنيد؟ خجالت نمي کشيد ؟» سکوت مطلقي بر مجلس حاکم شد و ديگر صدا از کسي در نيامد.
آيت الله انگجي رويشان را کردن به من و گفتند: «آقا! يک چيزي بنويسيد. اينها با هم موافقند.» من متاسفانه نسخه اي از آن صورت جلسه ندارم. نوشتم که روحانيون معظم ... (و اسامي تک تک آنها را نوشتم ) همگي حاضر شدند که در راه انقلاب با هم همکاري کنند . همان جا هم تعيين کرديم که روحانيون طرفدار خلق مسلمان روزهاي زوج در مسجد صحبت کنند و روزهاي فرد روحانيون طرفدار انقلاب ، منتهي در صحبت هايشان از دوگانگي و تفرقه حرفي نزنند ، مردم را به وحدت هدايت کنند و ... خلاصه شد 8 بند و داديم همه آنها امضا کردند . اين خاطره را نقل کردم تا بگويم من واقعا از صبر و متانت و بردباري آيت الله قاضي در آنجا تعجب کردم و اين حرکت آيت الله انگجي را در حقيقت نتيجه صبر و تحمل ايشان مي دانم . ايشان با وقار و متانت خودشان نهايتاً آيت الله انگجي را مجبور کردند که به طرفداري از ايشان صحبت کند. آيت الله قاضي واقعاً انسان بسيار موقري بودند . الان تاسف مي خورم که چرا همه رويدادهائي را که اتفاق افتادند ، ننوشتم ؟ چيز زيادي به ياد نمي آورم .
شما مدت کوتاهي در فرمانداري بوديد . آيا اين مسئوليت با نظر آيت الله قاضي به شما محول شد ؟
وقتي آقاي مهندس غروي استاندار شدند ، ما رفتيم و تبريک گفتيم. ايشان حکم فرمانداري را به من دادند که بي ترديد جواد حسين خواه و دکتر رجائي در آن دخالت داشتند. حکم معاون اداري و مالي استانداري را هم به نام آقاي دکتر اصغر نيشابوري زدند. افراد ديگري هم بودند. آقاي محمد الهي طباطبائي هم معاون سياسي استانداري شده بودند . من رفتم خدمت آقاي مهندس غروي و گفتم:«آقا! من کار سياسي زياد بلد نيستم و نمي توانم فرماندار باشم .» ايشان گفتند:«من در هر صورت حکم صادر کرده ام و شما بايد باشيد». طول مدت فرمانداري من 40 روز بيشتر نبود و من از آقاي ساروخاني تقاضا کردم که معاون فرمانداري شوند. بعد من کشيدم کنار و ايشان شدند فرماندار. البته بعداً با استانداري همکاري داشتيم و در جريان انتخابات وقتي در شهرستان ها مشکلاتي پيش مي آمد ، بنده به عنوان نماينده تام الاختيار آقاي مهندس غروي مي رفتم و غائله ها را خاتمه مي دادم . يکي از غائله هاي بزرگ، آتش زدن صندوق هاي راي در هشترود بود که عوامل حزب توده در آن دست داشتند و از قرار معلوم خود فرماندار هم جزو اعضاي حزب توده و خودش عامل تحريک بود . تعداد زيادي از صندوق ها را آتش زدند و نزديک بود انتخابات آنجا باطل شود . يک بار هم به خاطر درگيري روحانيون اهر و حومه آن به آنجا مسافرت کرديم که بحمدالله ختم به خير شد .
آيت الله قاضي چقدر در امور اجرائي دخالت مي کردند؟
چون پدر من از بازرگانان خوش نام تبريز بودند ، با بازرگانان تبريز آشنائي داشتم . با نمايندگي روغن نباتي قو در تبريز هم آشنا بودم . تقريبا تمام روغن نباتي تبريز و اطراف آن را ايشان وارد مي کرد . از ايشان پرسيدم :«شما ماهي چقدر روغن نباتي وارد مي کنيد ؟» گفت :«ماهي 150تن ». اين 150 تن در عرض 10 روز تمام مي شد . من بازرساني را به اطراف فرستادم که بعضي ها عکس هم گرفتند. در اغلب خانه ها تا 20 قوطي روغن ذخيره سازي کرده بودند ، چون شايع شده بود که روغن نباتي پيدا نخواهد شد و خانواري که در ماه يک قوطي روغن بيشتر مصرف نداشت ، از ترسش 20 تا قوطي ذخيره کرده بود و ميزان مصرف ناگهان ده برابر شده بود . نزديک بود که بنزين و نان هم به همين مشکل دچار شود، بنابراين عمده مشکلات ما در اين مسائل بود .
مسائلي هم در کميته ها بود و ما معمولا با اينها درگير بوديم . افراد ناباب وارد کميته ها شده بودند و کارهائي مي کردند که در شان جمهوري اسلامي نبود . شايد يکي از عواملي که موجب شد من از فرمانداري زده بشوم ، همين کارهائي بود که من معمولا با آنها آشنائي زيادي نداشتم .
آيت الله قاضي را در جريان اين مشکلات قرار مي داديد و ايشان رسيدگي مي کردند؟
من نمي دانم. شايد بعدها کساني بيايند و مطالعات تاريخي انجام بدهند و به اين نتيجه برسند که انقلاب مثل يک بچه هفت ماهه، زود به دنيا آمد ، اما حضور حضرت امام و طرفداران ايشان مانع از اين شد که انقلاب صدمه ببيند .جريانات جنگ تحميلي را به ياد بياوريد . من تصور مي کنم اگر يک تحليل گر تاريخي بنشيند و خوب جريانات جنگ تحميلي ايران را در آن شرايط ويژه اي که در ايران وجود داشت با جوامع ديگر مطابقت بدهد ، متوجه مي شود که اين يک معجزه است که ما بتوانيم 8 سال دفاع کنيم، آن هم به کمک يک عده جوان هائي که حتي خدمت سربازي هم نرفته بودند . اينها خودشان مي رفتند و در مساجد آموزش نظامي مي ديدند و مي رفتند جبهه و استراتژي جنگ را پياده مي کردند که از کجا حمله کنيم ؟ چگونه حمله کنيم ؟ اينها واقعا معجزه است . همين الان هم غرب از اين مي ترسد و به اين باور و نتيجه رسيده که در ميان جوانان اين مملکت ، افرادي وجود دارند که در سايه ايمان ، هر کار نشدني اي را مي توانند بکنند. غرب مي خواهد اين نباشد . غرب به ما مي گويد تعليق ، يعني کار نکن ، بنشين و بخور . فکر نکن ، کار نکن ، اين را از ما مي خواهد ، چيز ديگري نمي خواهد، چون مي داند اگر اين کار را بکنيم ، از درون مي پوسيم .
آيا از نماز جمعه هاي آقاي قاضي هم خاطره اي داريد ؟
با توجه به اينکه شما در مسائل اجرائي درگير بوديد، شهادت آيت الله قاضي در آن مقطع حساس تاريخي گامي به جلو بود يا بر معضلات و مسائل اضافه کرد و کلاً چه تاثيري در تبريز داشت ؟
اين نکته را نيز بايد عرض کنم قبل از اينکه آيت الله قاضي به شهادت برسند ، شهيد آيت الله مدني در تبريز مستقر شده بودند . شايد چهار پنج ماه قبل از شهادت ايشان وارد تبريز شدند و بنده جزو کساني بودم که به ديدار ايشان رفتم . آن موقع در محله مقصوديه تبريز ، دو سه خانه مانده به منزل استاد شهريار ، منزل استيجاري داشتند و به همراه آقاي دکتر رجائي خراساني به ديدن ايشان رفتيم .
اشاره اي داشتيد به استاد شهريار. بد نيست در اين مورد هم صحبتي بفرمائيد .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج