نویسنده:سیّد مجتبى آقایى
شرنگ جبرگرایى
درباره علّت گروش کواد به مزدک، تقریباً همه پژوهندگان با تئودور نولدکه هم آوا هستند که این کواد از نیرو گرفتنِ اشراف و موبدان بر دستگاه سلطنت بیم داشت و با میدان دادن به مزدکیان، فرومالیدنِ آن رقباى سرسخت را چشم امّید داشت:
براى روشن ساختن علّت اتحاد کواد با فرقه جدید جز این نمى توان گفت که او مى خواسته است به اعتبار و روابط خانوادگى و به مالکیّت طبقه نیرومند نجبا به مؤثرترین وجهى آسیب رساند. او همچنین از راه این آیین عامه پسند زیر پاى روحانیان را که با نجبا ارتباط نزدیکى داشتند خالى کرد.
امّا این تعلیل را نمى توان به آسانى پذیرفت: چنان که از این پیش تر آوردیم، اندیشه هایى که کواد به آنهاتمسّک جست و جامه عملشان پوشاند، مقدّم بر مزدک بوده و سابقه اى به اندازه دو قرن داشتند. در تمام این مدّت طولانى که باورهاى زرتشت پسر خرّگان یا همان بوندس در راه بودند تا به دست مزدک و کواد برسند، شاهان ساسانى براى فرومالیدن اشراف و موبدان کوشش ها کرده و حتّى برخى از آنان، در این راه جان خویش را از دست داده بودند. پس، مى توان پرسید که چرا تنها این کواد بود که مجال عملى شدنِ آرمان هاى زرتشت پسر خرّگان را فراهم آورد، درحالى که اجدادِ او چنین کارى را نیارستند؟
براى پاسخ گویى به این پرسش باید از شیوه تاریخ نگارى کهن که همه ابتکارها و رخدادها را معطوف به اراده شخصىِ نام آوران و شاهان مى کند، فاصله بگیریم و قدرى دقیق تر بیندیشیم. اگر چنین کنیم، دو پرسش منطقى پیش مى آید که باید آنها را پاسخ گوییم: 1) آیا اساس و بنیادِ آموزه هاى مزدکى در این میانه هیچ نقشى نداشته اند؟ 2) بسترى که اوج گرفتنِ دوباره آموزه هاى زرتشت خرّگان را ممکن ساخت، چه بود؟
در پاسخ به پرسش نخست، علاوه بر آنچه از این پیش تر راجع به بحران اجتماعى عهد پیروز و زمینه هاى جنبش تسویه طلبى آوردیم، باید به نکته اى دیگر هم توجّه کنیم و آن نیست مگر نسبتِ میان «درست دینى» با «زروانى گرى» که مع الاسف با همه اهمیّتى که دارد، به آن هیچ گونه توجّهى نشده است:
این زروانى گرى، گرایشى در دل دیانت کهن ایرانى بود که شاید متعاقب آموزه هاى زرتشت که سخن از دو مینوى بد و نیک راند، به ناگزیر پدیدار شد اسطوره زروان به طور خلاصه چنین است:
پیش از آن که چیزى وجود داشته باشد، تنها و تنها زروان بود. او یک هزار سال به قربانى ایستاد تا مگر پسرى که هرمزد خواهد بود، از او زاده شود. پس از آن یک هزار سال، در کار خویش شکّ کرد که آیا آن همه قربانى سودى در بر داشته؟ هنگامى که او در این اندیشه شکّ آلوده بود، هرمزد و اهریمن به زهدان او در آمدند. هرمزد از خواست هزارساله او و اهریمن از شکّ او. زروان چون از وجود فرزند آگاه شد، عهد بست تا هر یک زودتر از زهدان بیرون آیند، سلطنت جهان را به او خواهد سپرد و در این عهدکردن، باور داشت که هرمزد زودتر بیرون خواهد آمد. امّا اهریمن شکم پدر را درید و زودتر خویش را بر پدر عیان کرد. زروان عهد خویش را نگه داشت و اهریمن را براى نُه هزار سال شاه جهان کرد و او را گفت که پس از انقضاى این مدّت هرمزد بر او غلبه خواهد کرد.
باید دانست که نمى توان زروانى گرى را دیانتى جداى از زرتشتى گرى دانست. زروانى گرى، به تعبیر روانشاد عبدالحسین زرّین کوب، نوعى مذهب کلامى در آیین زرتشتى به شمار مى آمد.
البته باید دانست منابعى که بتوانند ما را از زروانیسم و زوایاى بدعت آمیز آن آگاهى ببخشند، بسیار محدودند; زیرا از یک طرف در متون پهلوى که تا به امروز باقى مانده، سعى گردیده هر گونه بدعت زروانى حذف و محو گردد و از طرف دیگر، منابع غیر زرتشتى نیز عمدتاً مسیحى و مانوى هستند که نگرش آنها «به طور قابل فهمى، خصمانه و ناموافق است».
به هرحال، یکى از ناگزیرترین دستاوردهاى باور به زروان یا خداى زمان، هزاره گرایى و باورهاى جبرىِ منتج از آن است.
با نگاه به برخى از متون پهلوى، مى توان ردّپاهاى آشکارى از نگرش هاى جبرى زروانى را یافت. مطلب موجود در کتاب مینوى خرد یکى از نمونه هاى قابل توجّه از این نظر است:
پرسید دانا از مینوى خرد که چرا مردمى که در زمان گیومرث و هوشنگ پیشداد و فرمانروایان و حکمرانان بودند تا زمان گشتاسبِ شاهنشاه، چنین کامکار بودند و از نیکى بیشتر بهره یافتند؟ و (حال آن که) بیشتر کسانى بودند که نسبت به ایزدان ناسپاس بودند و حتّى بودند کسانى که بسیار ناسپاس و پیمان شکن و گناهکار بودند. پس هر یک از ایشان براى چه نیکى اى آفریده شده اند و از ایشان چه بَرّ و سودى به دست آمد؟ مینوى خرد پاسخ داد که آنچه در مورد ایشان از جهت نیکى یا بدى مى پرسى، آگاه باش و بدان که کار جهان همه به تقدیر و زمانه و بختِ مقدّر (پیش) مى رود که خود زروان فرمانروا و درنگ خداست.
در متون دیگرِ زرتشتى نظیر کتاب بندهشن، رساله علماى اسلام و روایات و اندرزنامه هاى پهلوى نیز مى توان ردّپاهایى پررنگى از نگرش هاى زروانى و جبرى را مشاهده کرد. به عنوان مثال «آذرباد مهراسپندان» ــ که به نگرش ثنوى شهره است ــ درباره تحمّل سختى هاى روزگار چنین آورده است:
چون تان سخت ترین چیز رسد، به یزدان و به دین، به گمان مباشید ... چه به من، آذربد مارسپندان، آسیب و گزندى نبود که پیش آید (مگر) آن که شش گونه رامش پذیرم: نخستین شادمانیَم این که گزندم همین است، چه از این بدتر نیز تواند بودن ... سه دیگر این که از آسیب هایى که مرا باید فرا رسد، یکى گذشت و ... الخ.
مفاهیم جبرى در «یادگار بزرگمهر» نیز به آشکارگى وجود دارد:
پرسش : چیزى که به مردمان رسد به بخت بُود یا به کنش؟ ... پاسخ : [بختْ علّت، و کنشْ بهانه چیزى (است) که به مردمان رسد.
دستاورد چنین باورهایى، آن هم در دورانى که ایرانیان پیاپى از هپتالیان ــ و سپس تازیان ــ شکست مى خوردند، نومیدىِ محض بود و این به قول کریستن سن: «به منزله زهرى جانگزاى بود که روح مزدیسنى قدیم را از پاى درآورد».
حال به بحث مزدک بازگردیم: اندیشه هاى زرتشت خرّگان و مزدک که «درست دینى» خوانده مى شدند، با مبنایى خوش بینانه به نبرد میان نور و ظلمت مى نگریستند. مطابق این اندیشه ها، «خداى نیکى با خداى بدى جنگید و او را مغلوب ساخت و بنابراین پرستش غالب واجب است»; درحالى که در اسطوره هاى زروانى آمده بود که چون اهریمن زودتر شکم پدر را دردید و بیرون آمد، زروان او را براى مدّت نُه هزار سال «پادشاه جهان» کرد. پس، مى توان گفت که درست دینى دقیقاً چون پادزهرى بود که حسّ منفى بافىِ ناشى از زروانى گرى را مى زدود.
به این ترتیب، در یک جمع بندى باید اذعان کرد که درست دینى در سطح عملى، پاسخى بود به نهضت دهقانانِ جان برلب آمده اى که خواهان تسویه در مال و خواسته بودند و در سطح تئوریک واکنشى بود به اندیشه هاى جبرىِ ناشى از زروانى گرى. امّا یک پرسش همچنان باقى است: چرا درست در ابتداى آخرین سده از فرمانروایىِ ساسانیان، اندیشه هاى درست دینى مجال طرح در سطحى گسترده را یافتند؟ پاسخ را باید در «بحران هزاره» جستوجو کرد:
چنان که مى دانیم مزدیسنان، عمر گیتى را محدود به دوازده هزاره مى دانستند و آن را «زروان کرانه مند» یا زمان محدود مى نامیدند. به موجب این گونه روایات سنّتى، زرتشت در سرآغاز هزاره دهم به دنیا آمد و بنا به همان باور کهن مى باید که در انتهاى این هزاره موجى از بلایا بر ایران زمین بتازند. پیش گویى هایى که راجع به این هنگام شده را مى توان در کتابى پهلوى موسوم به زندِوُهومن یَسْنْ یافت که در آن نویسنده اى ناشناس با بیانى پرشور، به پیش گویىِ رویدادهاى آینده جهان پرداخته است:
درآن پست ترین زمان، یکصد گونه، یکهزار گونه و ده هزار گونه دیوان گشاده موىِ خشم تخمه برسد. پست ترین نژادها از سوى خراسان به ایران تازند، درفش برافراشته اند، سلاح سیاه برند و موى گشاده به پشت دارند ... اى زرتشت سپیتمان! بن و زادِ آن تخمه خشم پیدا نیست. به سرزمین هاى ایران که منِ اورمزد بیافریدم، به جادوگرى بتازند. چنان که بسیار چیز سوزند و خانه خانه داران، ده دهقانان، آبادى و بزرگى و دهقانى و راست دینى و پیمان و زنهار و رامش و همه آفرینش، که منِ اورمزد آفریدم، تباه کنند.
اى زرتشت سپیتمان! هنگامى که سده دهم تو سرآید، خورشید راست تر و تنگ تر و سال و ماه و روز کوتاه تر ... و تخم، بَر ندهد و بَرِ دانه ها در دَه، هشت بکاهد و خوردنى و دار و درخت بکاهد ... اى سپیتمان زرتشت! اندر آن سده دهم، که هزاره تو به پایان رسد، همه مردم آزپرست و ناراست دین باشند و ابرِ کامگار و بادِ مقدس را به هنگام و زمانِ خویش، باران کردن نشاید. ابر و مِه همه آسمان را تیره کند و باد گرم و باد سرد رسد و بَر و تخم دانه ها را ببرد.
و اندر آن زمان شگفت، شب روشن تر باشد و سال و ماه و روز بکاهد و سپندارمذ یعنى زمین، بالا آید و خطر مرگ و نیازمندى در جهان سخت تر باشد خورشید نشانِ تیره بنماید و ماه از گونه بگردد. در جهان مِه و تیرگى و تارى باشد. در آسمان نشانه گوناگون پیدا باشد و زمین لرزه بسیار باشد و باد سخت تر آید.
مى توان اندیشید با نزدیک شدنِ فرجام هزاره زرتشت، چنان پیش گویى هاى خوفناکى به واکنش هاى وسیع اجتماعى منتهى گردیده و موجى از هراس در دل مردم تولید کرده باشد. امّا اکنون وقت این پرسش است که پایان هزاره زرتشت، با کدام دوره تاریخى، منطبق بود؟ مطابق آنچه امروز مى دانیم، هنگام به سلطنت رسیدنِ اردشیریکم ــ بنیادگذار سلسله ساسانى ــ مصادف با پایان یافتنِ هزاره زرتشت بوده است. نکته جالب توجّه آن که این اردشیر براى حلّ مشکل هزاره گرایى، و بدبینى هاى منتّج از آن که در میان مردمانش رایج بود، در در تقویم و تاریخ گذارى دست برد، به گونه اى که پایان هزاره زرتشت را 257 سال به عهده تعویق افکنْد. این دستکارى باعث پدیدارى آشفتگى و اختلاف در تاریخ گذارى هاى ایرانیان و بیگانگان شد، چندان که طبرى به ناگزیر در ابتداى فصل مربوط به ساسانیان، هر دو تاریخ را آورده است:
چون ازآن هنگان که اسکندربابل را بگرفت، به حساب ترسایان وپیروان کتب آسمانى پیشین 523 سال و به حساب مجوسان 266 بگذشت، اردشیر ... سربرآورد.
و البته شرحى که مورّخ شهیر مسعودى درباره کردارِ اردشیرساسانى در تغییر تاریخ آورده، هم هیچ شکّى در انگیزه او باقى نمى گذارد و هم اثباتى است بر عمق باورهاى هزاره اى مردم ایرانى:
به این ترتیب، اردشیریکم توانست بر دشوارى هاى ناشى از هزاره گرایى فایق آید.
امّا آیا این امر به خیزش مزدک دخلى دارد؟ دقّت در کتب تاریخى، نشان مى دهند که این تقارن و نیز باور به شوربختىِ ناگزیر در آخر هزاره زرتشت، در انگیزش مزدک براى نوآورىِ دینى ــ و محتملاً اقبال به او ــ نقش اساسى داشته است. این معنا، با روایت خواجه نظام الملک کاملاً تأیید مى شود:
این مزدک نجوم نیک دانستى و از روش اختران چنان دلیل میکرد که مردى در این عهد بیرون آید و دینى آورد، چنان که دین گبران و دین جهودان و بت پرستان باطل کند و به معجزات و زور کیش خود در گردن مردمان کند، ... تمنّاى او چنان افتاد که مگر آن کس او باشد; پس دل در آن بست که خلق را چگونه دعوت کند و راه نو پدید آورد.
خواجه نظام الملک، همچنین جمله اى را خطاب به قباد، از زبان موبد سالخورده اى که با مزدک به مناظره نشست، نقل مى کند که نشان واضح ترى از نقش هزاره گرایى در خیزش مزدک دارد:
مزدک را غلط افتاده است، این کار نه او را نهاده اند که من او را نیک شناسم و قدر دانش او را دانم و از علم نجوم اندکى داند ولیکن در احکام او را غلط افتاد، در این قِران که درآید، دلیل کند مردى آید و دعوى کند پیغامبرى را و کتابى آورد و معجزهاى عجیب کند ... و مزدک را تمنّى چنان افتاده است که مگر این مرد او باشد.
به این ترتیب، روشن مى شود که در احیاى دوباره آموزه هاى زرتشت خورّگان، عوامل متعدّدى در کار بوده اند که یکى از موارد بااهمیّت را مى توان تقارن با آخرین سال هاى هزاره زرتشت دانست: جنبش مزدکى بر بستر ادبیات پیش گویانه اى که با بدبینى مطلق منتظر وقوع حوادث فجیعى بودند، گام نهاد و توانست یک چندى کامیاب شود. به سخنى دیگر، در آخرین سده عهد ساسانى، همه عوامل براى آن که غبار از آموزه هاى زرتشت خورّگان زدوده شده و بار دیگر در کانون توجّه قرار گیرند، مهیّا گشت: شاه در آنها فرومالیدن موبدان و اشراف را ممکن یافت و مردم رهایى از دو عامل فلاکت دیرینه را، که یکى استیلاى زرسالاران بود و دیگرى اندیشه هاى منفعل کننده و جبرى.
فرجام سخن
در این نوشتار کوشیدیم تا نشان دهیم که برخلاف نگرش سنّتى، جنبش مزدکى بر بسترى بسیار مساعد شکل گرفت و خود دستاورد درهم تنیده شدنِ چندین واقعیّت بود که هر یک نقش ویژه خود را ایفا کردند:
شاکله اصلىِ دولت ساسانى تمرکزگرایى بود و این امر لاجرم منجر به توسعه شهرهاى تجارى به قیمتِ فقیر شدنِ روستاها مى شد. دهقانانى که چنین در تعب افتاده بودند، با قحطى طولانىِ دوره پیروز و عواقب ناشى از شکست از هپتالیان، موقع بسیار وخیمى یافتند. این پیروز کوشید تا توانگران را به تسویه مال و خواسته با تنگدستان تشویق کند، امّا کار چندانى از پیش نبرد و استیلاى موبدان و اشراف بر ارکان دولت، هرگونه اصلاحات واقعى را ناممکن ساخت. و شاه ساسانى نیز در آن همه فرجه اى براى استحکام بخشیدن به ارکان متزلزل دستگاه سلطنت دید.
به واقع مزدکى گرى، پادزهرى بود که جامعه ایرانى، هم براى زدودنِ تلخى جبرگرایى و اندیشه هاى هزاره اى و هم براى جبران دشوارى هاى معیشتىِ ناشى از شیوه حکومت تمرکزگراى ساسانى، از پیش خود تولید کرده بود. امّا، هنگامى که شاهنشاه کام خویش از آن پادزهر ستاند، تیغ در میان مردم نهاده شد و جنبش مزدکى در خون فروشسته شد. این گونه، با انوشه روان و عدالتِ تاریخىِ او، چشمه زایاى «خوددرمانى» در جامعه ایرانى فروخشکید و البته که دستاورد این همه، جز ناگزیر شدنِ وام گیرى از بیرون نبود.
کتاب شناسى
ابن بابویه، شیخ صدوق: عیون اخبارالرّضا(ع)، ترجمه على اکبرغفّارى و حمیدرضا مستفید، نشر صدوق، 1373.
ابوالقاسمى، محسن: مانى به روایت ابن الندیم، انتشارات طهورى، 1379.
اسماعیل پور، ابوالقاسم: اسطوره آفرینش در آیین مانى، انتشارات فکر روز، 1375.
اشپولر، برتولد: ایران در نخستین قرون اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373.
اصفهانى، حمزة بن حسن: سنى الملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367.
اوشنر دانا: اندرز اوشنر دانا، ترجمه ابراهیم میرزاى ناظر، انتشارات هیرمند، 1373.
باستانى پاریزى، محمّد ابراهیم: اخبار ایران از الکامل ابن اثیر، دانشگاه تهران، 1349.
بهار، مهرداد: پژوهشى در اساطیر ایران، انتشارات کتاب گزیده، 1375.
بهار، مهرداد: جستارى در فرهنگ ایران، انتشارات فکر روز، 1376.
پیگولوسکایا، ن. و.: اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایت اللّه رضا، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372.
ثعالبى نیشابورى، عبدالملک بن محمّدبن اسماعیل: غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، ترجمه محمّد فضائلى، نشر نقره، 1368.
دوستخواه، جلیل: گزارش و پژوهش اوستا، انتشارات مروارید، 1377.
زرّین کوب، عبدالحسین: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیرکبیر، 1355.
ــــــــــــــــــ : تاریخ مردم ایران (قبل از اسلام)، انتشارات امیرکبیر، 1371.
زنر، آر.سى.: تعالیم مغان، ترجمه فریدون بدره اى، انتشارات توس، 1377.
ـــــــــــــــ : زروان (معماى زرتشتى گرى)، ترجمه تیمور قادرى، انتشارات فکر روز، 1375.
ـــــــــــــــ : طلوع و غروب زردشتى گرى، ترجمه تیمور قادرى، انتشارات فکر روز، 1375.
شهرستانى، ابوالفتح محمّدبن عبدالکریم: الملل و النّحل، ترجمه افضل الدّین صدرترکه اصفهانى، تصحیح جلالى نایینى، تابان، 1335.
فراى، ریچارد ن.: عصر زرّین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، انتشارات سروش، 1375.
ــــــــــــــــــــــ : میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373.
فرنبغ دادگى: بندهشن، ترجمه مهرداد بهار، انتشارات توس، سال 1369.
قزوینى، یحیى بن عبدالطیف: لب التّواریخ، انتشارات بنیاد گویا، 1363.
کریستن سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، انتشارات صداى معاصر، 1378.
ـــــــــــــــــــــــ : سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمه احمد بیرشک، کتابخانه طهورى، 1374.
ـــــــــــــــــــــــ : مزداپرستى در ایران قدیم، ترجمه ذبیح اللّه صفا، انتشارات هیرمند، 1376.
کلیما، اوتاکر: تاریخچه مکتب مزدک، ترجمه جهانگیر فکرى ارشاد، انتشارات توس، 1371.
گردیزى، ابوسعید عبدالحىّ بن ضحّاک بن محمود: تاریخ گردیزى، تصحیح عبدالحىّ حبیبى، انتشارات دنیاى کتاب، 1363.
گیمن، دوشن: اورمزد و اهریمن، ترجمه عبّاس باقرى، انتشارات روز فرزان، 1378.
ــــــــــــــــ : ایران باستان، ترجمه رویا منجم، انتشارات فکر روز، 1375.
مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تبریز، سال یازدهم و سال سیزدهم.
مجله معارف، دوره دهم، شماره یکم، 1372.
مسعودى، على بن حسین: التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365.
ـــــــــــــــــــــــــ : مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365.
مسکویه الرّازى، ابوعلى: تجارب الامم حققه و قدم له، دارسروش الطباعة و والنشر، سال 1366.
مقدّسى، مطهّربن طاهر: آفرینش و تاریخ، ترجمه محمّدرضا شفیعى کدکنى، نشر آگه، 1374.
موله، ماریژان: ایران باستان، ترجمه ژاله آموزگار، انتشارات توس، 1377.
مینوى خرد، ترجمه احمد تفضّلى، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، سال 1354.
نظام الملک، ابوعلى حسن بن علىّ بن اسحاق: سیاست نامه، تصحیح عباس اقبال، انتشارات اساطیر، 1375.
نویرى، شهاب الدّین احمد: نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، انتشارات امیرکبیر، 1367.
ویدن گرن، گئو: دینهاى ایران، ترجمه منوچهر فرهنگ، انتشارات آگاهان دیده، 1377.
ــــــــــــــــــ : مانى و تعلیمات او، ترجمه نزهت صفاى اصفهانى، نشر مرکز، 1376.
یارشاطر و دیگران: تاریخ ایران کیمبریج، جلد سوّم، قسمت اوّل، ترجمه حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، 1373.
یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب بنواضح: تاریخ یعقوبى، ترجمه محمّد آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362.
Mary Boyce: Zoroastrians, their religious and beliefs and practices, Routledge & Kegan Paul, 1979.
N.Frye, Richard: Persia, George Allen & Unwin, 1972.
S. A. Nigosian: The Zoroastrian Faith, tradition and modern research, Mc Gill Queen's university press, 1993.
Setward Sutherland: The Worlds Religions, Roultedge, 1988.