گر نه کمند بلاست بر دل عشاق تو شاعر : امير خسرو دهلوي بهر چه بازي کند زلف تو با ساق تو گر نه کمند بلاست بر دل عشاق تو فتنه عشق گشت باز گرد سر کوي تو نوبت خوبي زدند در شب گيسوي تو حسن تو يکسو نهم مه بد گرسوي تو گريه ترازوي چرخ دست بدي مرمرا تفرقه گر نفگند نرگس جادوي تو من به فسون و فازان خودت مي کنم هست هزاران شکست در سر هر موي تو بس که شکسته دلان بستهي زلفت شدند