عاشق و ديوانهام سلسله يار کو شاعر : امير خسرو دهلوي سينه زهجران بسوخت شربت ديدار کو عاشق و ديوانهام سلسله يار کو آن همه ديدم ولي آن گل رخسار کو گر چه گلستان خوش است ور چه چمن دلکشست از من مسکين مپرس کان دل افگار کو نالهي هر عاشق از دل افگار خويش کافتد بخاک سايهي سر و بلند تو شويم ز گريه روي زمين را که هست حيف باشد هنوز در دل تنگم هواي تو روزي که ذره ذره شود استخوان من يا پا برهنه بر گل و بر ياسمين مرو گل کيست تا به پات رسد يا مرا...