برگ ريز آمد و برگ گل و گلزار برفت شاعر : امير خسرو دهلوي سرخ روئي ز رخ لاله و گلنار برفت برگ ريز آمد و برگ گل و گلزار برفت گو برو اين همه چون از بر من يار برفت سرو بشکست و سمن زرد شد و نرگس خفت آمد و گفت که سر و تو ز گلزار برفت نزد من ، باد خزان، دوش ، غبار آلوده يادم آمد رخ او ،پاي من از کار برفت خواستم تا روم اندر طلب رفتهي خويش صبر هر چند که بود اندک و بسيار برفت خون دل گر چه که بسيار برفت اندک ماند