من ز پي شرم خداوند خويش

من ز پي شرم خداوند خويش شاعر : امير خسرو دهلوي رفته ز جاي خود و پيوند خويش من ز پي شرم خداوند خويش مانده به دهلي ز فراقم به رنج مادر من پيرزن سبحه سنج سوخته‌ي داغ من خام کار روز و شب از دوري من بي‌قرار باز نمودم به خداوند گار حال خود ونامه‌ي اميدوار تا نهم اندر ره‌ي مقصود گام داد اجازت به رضاي تمام گرم روان کرد دو کشتي زر خرچ رهم زان کف دريا اثر شکرکنان پاي نهادم به راه تا زچنان بخشش مفلس پناه گريه زده دست به دامان من شوق...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من ز پي شرم خداوند خويش
من ز پي شرم خداوند خويش
من ز پي شرم خداوند خويش

شاعر : امير خسرو دهلوي

رفته ز جاي خود و پيوند خويشمن ز پي شرم خداوند خويش
مانده به دهلي ز فراقم به رنجمادر من پيرزن سبحه سنج
سوخته‌ي داغ من خام کارروز و شب از دوري من بي‌قرار
باز نمودم به خداوند گارحال خود ونامه‌ي اميدوار
تا نهم اندر ره‌ي مقصود گامداد اجازت به رضاي تمام
گرم روان کرد دو کشتي زرخرچ رهم زان کف دريا اثر
شکرکنان پاي نهادم به راهتا زچنان بخشش مفلس پناه
گريه زده دست به دامان منشوق کشان کرد گريبان من
زاد همين بود به راه اندرمحامل خون کرد غم مادرم
بلکه چوتير آمد اندر گريزقطع کنان راه چوپيکان تيز
راه چنين بودو کشش آن چنانيک مه کامل بکشيدم عنان
درمه ذيقعده رسيدم به شهرهم چو مه عيد خوش وشاد بهر
چشم گشادم به رخ دوستانخنده زنان همچو گل بوستان
تشنه‌ي به سرچشمه‌ي حيوان رسيدمرغ خزان ديده به بستان رسيد
زنده شد از ديدن خويشان خويشمرده دل از حال پريشان خويش
بر قدم ما در آژرم سازديده نهادم به هزاران نياز
چون نظر افگند به ديدار منمادر من خسته‌ي تيمار من
اشک فشانان ببرم در گرفتپرده ز روي شفقت بر گرفت
کرد وفا نذر پذيرفته راداد سکوني دل آشفته را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط