ريخت به کين خون برادر به خاک | | از پي ميراث يکي خشم ناک |
پيش در مير ولايت گذشت | | تيغ به خون شسته ز پهناي دست |
يافته ز آسيب گناهي گزند | | ديد دو برناي چو سرو بلند |
تا به هر آسيب ربايد سري | | تيغ برآورده سياست گري |
روي به سياف که بهر خداي | | کرد يکي از جگر مهر زاي |
کو زيد از من قدري بيشتر | | گردن من زن قدري پيشتر |
تا مرم و مردن او ننگرم | | وان دگرش گفت که بفگن سرم |
جان ز براي دگري ميسپرد | | هر يک ازين گونه در آن دستبرد |
ماند در ران حال تحير پذير | | مرد سياستگر شمشير گير |
وين چه طريق است وفا را به هم | | گفت چه خويشي است شما را به هم |
وين دم ياري است در آخر نفس | | هر دو نمودند که ياريم و بس |
سر به گريبان ستمگارگي | | کرد برادر کش نظارگي |
از سرشان بگذر و بر من گذار | | گفت به سياف که شمشير کار |
من بکشم جان برادر ز پوست | | دوست دهد جان خود از بهر دوست |
عيش حرامش بود و خون حلال | | هر که بدين گونه فتد در وبال |
قصه به گوش ملک انداختند | | وان شغبي کان دو سه تن ساختند |
کرد به عدل اين ديگري را قصاص | | داد ملک آن دو جوان را خلاص |
چون نگري دشمن جان خودست | | مرد که با خون خود آورد دست |
\N | | خسرو از اهل رحم اين را مجو |