کعبه روي چند به گرماي تيز

کعبه روي چند به گرماي تيز شاعر : امير خسرو دهلوي تشنه فتادند به دشت حجيز کعبه روي چند به گرماي تيز خون به حد جرعه به جامي نماند چون به قدم طاقت گامي نماند ز انده مردن سر و پا مي‌زدند بر تل تفسيده قضا مي‌زدند بي خودي از پاي در افگندشان دود اجل خاست ز هر بندشان ناقه سواري سوي ايشان گذشت ناگه از اطراف بيابان و دشت از تف هر سوخته خونش بسوخت سوزش‌شان ديد درونش بسوخت بر سر هر تشنه روان کرد رود گريه‌کنان آمد از اشتر فرود زانچه خضر در...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کعبه روي چند به گرماي تيز
کعبه روي چند به گرماي تيز
کعبه روي چند به گرماي تيز

شاعر : امير خسرو دهلوي

تشنه فتادند به دشت حجيزکعبه روي چند به گرماي تيز
خون به حد جرعه به جامي نماندچون به قدم طاقت گامي نماند
ز انده مردن سر و پا مي‌زدندبر تل تفسيده قضا مي‌زدند
بي خودي از پاي در افگندشاندود اجل خاست ز هر بندشان
ناقه سواري سوي ايشان گذشتناگه از اطراف بيابان و دشت
از تف هر سوخته خونش بسوختسوزش‌شان ديد درونش بسوخت
بر سر هر تشنه روان کرد رودگريه‌کنان آمد از اشتر فرود
زانچه خضر در لب الياس ريختشربتي از مطهره در طاس ريخت
چشمه‌ي حيوان خور و تشنه مميرپيش يکي برد که اين را بگير
کوست ز من تشنه تر او را سپاراو طرفي کرد اشارت به يار
کرد روان او به سوي ديگريچون سوي آن برد چنان کوثري
مرگ خود و زندگي يار خويشجست چنان هر يک از ايثار خويش
چشم حريفان قدري باز کرددور چو ساقي ز سر آغاز کرد
گشت مزاج از سکراتش خرابمست نخستين که نخورد آن شراب
خاک شد آن تشنه که آبش نبودخواجه صلا گفت و جوابش نبود
آن همه را نيز نماند آب خوردبر دگران برد چو آن آب سرد
جان ز ميان زحمت خود برده بودآب نزد کاتش‌شان مرده بود
و آنچه ز لب خورد ز مژگان فشاندشربت خود خورد نف از دل نشاند
کاينست جداگانه جوان مردييماند به حيرت ز چنان مرديي
کار چو با جان فتد آنجاست کارهست جوان مرد درم صد هزار
چند چو خسرو صفت ديگراناي که نداري روش آن سران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط