برو نزد شعلهي گرم و دم سرد | | چو صبح از پرده راه عاشقان کرد |
حريفان راست گشتند از چپ و راست | | دگر ره باز شيرين مجلس آراست |
جگرها در جگر خواري درامد | | دو بي دل باز در زاري درامد |
مي از دلهاي صافي گشته غماز | | ز نوش ساقيان و نغمهي ساز |
حيا را اندک اندک پرده ميخاست | | ز آهي کز دو غم پرورده ميخاست |
بس آزار جگر بيرون تراويد | | نخست از ديده خسرو خون تراويد |
مشو زينگونه نيز از مردمي دور | | به شيرين گفت کاي چشم مرا نور |
که جان از ديده شد مهمان رويت | | نه مهمان شکم گشتم به کويت |
به تر کردن لبي بگذار باري | | چو خواندي تشنهي را بر چشمهساري |
که شيرين باد از من عيش پرويز | | شکر پاسخ شد از پاسخ شکر ريز |
که داري در يکي سودا دو انباز | | همه آتش بسوي خود مکن ساز |
چه پنداري که بيني من صبورم | | وگر تو ناصبوري کز تو دورم |
گرفتن کامي از بوس و کناري | | چرا خوش نايدم با چون تو ياري |
فتد ز آسيب فسق اندر تباهي | | ولي ناموس و ننگ پادشاهي |
به هم نام حرام و حرمت نام | | بياميزد ميان خاصه و عام |
به از تو کيست گو را برگزينم | | اگر بر تو کسي ديگر گزينم |
نگشتي کفچه دستش پيش خورشيد | | مه نو گرد گر جا ديدي اميد |
که گيتي جفت جفت افگند بنياد | | کنون سوگند فردي ميکنم ياد |
به جز خسرو نخواهم در جهان خفت | | که تار روزيکه خواهم در زمين جفت |
ز من نگشايدش يک عقده بي عقد | | وگر جان مرا غارت کند نقد |
دلش را تا فراوان ناز مايم | | به آسان هم به عقد اندر نيايم |
دگر در دل ننمود جهدي | | چو شه ديد آن چنان سوگند، عهدي |
به بوئي دل نهاد از مشک و کافور | | به زلف و عارضش قانع شد از دور |