به گوش عالمي رفت اين فسانه | | حکايت فاش گشت اندر زمانه |
رسيد آگاهي اندر گوش خسرو | | چو اندر شهر گشت اين داستان نو |
به دل شد رغبت خسرو به فرهاد | | که شيرين راز عشق سست بنياد |
همه گفتند شهرا يک به يک باز | | نديمان هر چه بشنيدند از آن راز |
که دامان گلشن بگرفت خاري | | فتاد اندر دل شه خارخاري |
منت گويم دگر به دان خداي است | | بزرگ اميد گفتش کانچه را يست |
عتاب و لطف را در وي شماري | | روان کن نامهاي با ياد گاري |
مزاجش هر چه باشد بازدانيم | | جواب نامه را چون باز خوانيم |
بدان اندازه کاري پيش گيريم | | وزان پاسخ قياس خويش گيريم |
کليد هر سالي را جوابست | | ملک فرمود کاين معني صواب است |
کند نوک قلم را عنبر آلود | | دبير خاص را فرمود تا زود |
فشاند از کلک چوبين گوهرين گنج | | به املاي ملک مرد هنرسنج |