چون بر سر چرخ لاجوردي

چون بر سر چرخ لاجوردي شاعر : امير خسرو دهلوي خورشيد نهاد رو به زردي چون بر سر چرخ لاجوردي برداشت ز فرق دوست سايه معشوقه‌ي آفتاب پايه عذري به هزار لطف درخواست بر عزم شدن ز جاي بر خاست تا پاک دلش ببرده از هوش او در سخن و رفيق خاموش تب لرزه گرفته استخوانش حيرت زده مهر بر دهانش کو را چه شکنجه شد زبان بند دانست مسافر خردمند خاموشي او جواب پنداشت انديشه‌ي او خطاب پنداشت بوسيد و گرفت در کنارش لختي کف پاي پر ز خارش بگشاد عقال و...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون بر سر چرخ لاجوردي
چون بر سر چرخ لاجوردي
چون بر سر چرخ لاجوردي

شاعر : امير خسرو دهلوي

خورشيد نهاد رو به زرديچون بر سر چرخ لاجوردي
برداشت ز فرق دوست سايهمعشوقه‌ي آفتاب پايه
عذري به هزار لطف درخواستبر عزم شدن ز جاي بر خاست
تا پاک دلش ببرده از هوشاو در سخن و رفيق خاموش
تب لرزه گرفته استخوانشحيرت زده مهر بر دهانش
کو را چه شکنجه شد زبان بنددانست مسافر خردمند
خاموشي او جواب پنداشتانديشه‌ي او خطاب پنداشت
بوسيد و گرفت در کنارشلختي کف پاي پر ز خارش
بگشاد عقال و تنگ بر بستپس محمل ناقه جست در بست
شاهين برسيد و کبک را بردشد بر شتر و زمام بسپرد
خونابه‌ي چشم زو روان‌ترمي‌رفت و دو چشم خون فشان‌تر
وان سرو رونده در چمن شدچون ماه به برج خويشتن شد
تن از دل و دل ز خرمي دوردر گوشه‌ي غم نشست مهجور
نامش ميگفت و باز ميگفتبا شب ز رفيق راز مي‌گفت
گفت اين غزل از درون پر سوزچون خسته شد از دل سيه روز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط