گوينده چنين فگند بنياد شاعر : امير خسرو دهلوي کان لحظه کزان غريب ناشاد گوينده چنين فگند بنياد آن کشته به خواب بي خودي خفت معشوق عزيز، روي بنهفت تا از شب تيره رفت پاسي از زندگيش نبود اساسي افتاد، درونه، باز در جوش چون باز آمد رميده را هوش رو شسته به خون آب گشته آن سايهي آفتاب گشته ميزد، به هزار غم فغاني ميکند، به صد شکنجه، جاني چون نم زده مشعلي گهي سوز ني مرده نه زنده بود تا روز از موذن کو، برآمد آواز چون، مرغ سحر، شد ارغنوان...