شکر حق را که از خزاين غيب
شکر حق را که از خزاين غيب
شاعر : امير خسرو دهلوي
ريخت چندان جواهرم در جيب شکر حق را که از خزاين غيب کردم اين پنج گنج مالامال که ازان نقد قيمتي به سه سال عرضه کردم به چشم دانايان يک يک اين پنج نامه تا پايان در بد و نيک گفت و گوي نمود هر کسي را چنانکه روي نمود هر کسي، زد دمي به وهم و قياس زينهمه ناقدان نکتهشناس مهره قلب دور کرد ز در ليک، آن کاندرين خزاين پر راستي هم شهاب و هم تير است به سکه در علم راست تدبير است چون الف راست در ميان شهاب راستي ساکن اندرو به صواب نيرين مشارق الانوار او شهاب و دل و تنش ز اخيار او با صلاح رانده خامه خويش من بدو عرضه کرده نامه خويش رنج بر خود نهاد و منت هم ديده هر بيت را رقم به رقم مس گشته کيميا از وي! شمع من يافته ضياء از وي