روي ندارم که روي از تو بتابم روي ندارم که روي از تو بتابمشاعر : انوري زانکه چو روي تو در زمانه نيابمروي ندارم که روي از تو بتابمروي ز رويت بگو چگونه بتابمچون همه عالم خيال روي تو داردعشق سر رشتهي خطا و صوابمحيلهگري چون کنم به عقل چو گم کردني به تو بتوان رسيد تا بشتابمني ز تو بتوان بريد تا بشکيبمشايد کاندر خيال وصل بخوابممن چو شب از محنت تو هيچ نخسبماين که تو داني که بيتو در چه عذابمراحتم از روزگار خويش همين استزانکه از اين بيش نيست برگ جوابمگفتي خواهم که نام من نبري هيچبا من از اينها مکن که مست و خرابمعربده بر مست هيچ خرده نگيرند