صبحدم چون شاه اين نيلي تتق صبحدم چون شاه اين نيلي تتقشاعر : جامي بارگي راندي به ميدان افقصبحدم چون شاه اين نيلي تتقپاي کردي سوي ميدان در رکابشه سلامان، مست و نيم خوابخردسال و تازهروي و نوجوانبا گروهي از نژاد خسروانآفت ملکي بلاي کشوريهر يکي در خيل خوبان سروريگوي زرين در ميان انداختيصولجان بر کف، به ميدان تاختيگرد يک مه حلقه کرده صد هلاليک به يک چوگانزنان جوياي حالبود چابکتر سلامان از همهگرچه بودي زخم چوگان از همهگوي مه بود و سلامان آفتابگوي بردي از همه با صد شتابوز نهال بخت برخوردار شد،آري، آن کس را که دولت يار شدگوي نتواند ز ميدانش ربودهيچ چوگان زير اين چرخ کبود