بشنو، اي گوش بر فسانهي عشق! شاعر : جامي از صرير قلم ترانهي عشق! بشنو، اي گوش بر فسانهي عشق! قصهي عشق ميکند تقرير قلم اينک چو ني به لحن صرير هر چه بيني، به عشق موجودست عشق، مفتاح معدن جودست آنچناناش نهفته نپسنديد حق چو حسن کمال اسما ديد عرض آن حسن و آن جمال کند خواست اظهار آن کمال کند سر مستور او رسد به عيان خواست تا در مجالي اعيان فتنهي عشق و عاشقي برخاست چون ز حق يافت انبعاث اين خواست نيست، ز آن عشق، نقش هستي بست هست...