قطره چون آب شد به تابستان

قطره چون آب شد به تابستان شاعر : جامي گشت آن آب سوي بحر روان قطره چون آب شد به تابستان خويشتن را وراي بحر نديد وز رواني خود به بحر رسيد هيچ چيزي به غير آن نشناخت هستي خويش را در او گم ساخت ديد، هم در حضيض و هم در اوج گاه او را عيان به صورت موج متکاون شد ابر در نيسان متراکم شد آن بخار و، از آن رونق افزاي باغ و بستان گشت متقاطر شد ابر و باران گشت سيل شد بر رونده راه ببست قطره‌ها چون به يکدگر پيوست تافت يکسر به سوي بحر، عنان ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قطره چون آب شد به تابستان
قطره چون آب شد به تابستان
قطره چون آب شد به تابستان

شاعر : جامي

گشت آن آب سوي بحر روانقطره چون آب شد به تابستان
خويشتن را وراي بحر نديدوز رواني خود به بحر رسيد
هيچ چيزي به غير آن نشناختهستي خويش را در او گم ساخت
ديد، هم در حضيض و هم در اوجگاه او را عيان به صورت موج
متکاون شد ابر در نيسانمتراکم شد آن بخار و، از آن
رونق افزاي باغ و بستان گشتمتقاطر شد ابر و باران گشت
سيل شد بر رونده راه ببستقطره‌ها چون به يکدگر پيوست
تافت يکسر به سوي بحر، عنانسيل هم کف‌زنان، خروش‌کنان
شد درين دوره سير بحر، تمامچون به دريا رسيد، کرد آرام
کردن انکار ديده و، دانستقطره اين را چو ديد، نتوانست
اوست کف، اوست قطره، اوست حبابکوست موج و بخار و سيل و سحاب
عشق با هر چه باخت، با او باختهيچ جز بحر در جهان نشناخت
غير دريا نديد چيز دگراز چب و راست چون گشاد نظر
در جهان نيستند جز حق بينهمچنين عارفان عشق آيين
ليکن اندر نظر تفاوتهاستديده‌ي جمله مانده بر يک جاست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط