کس نيست که دست من غمخوار بگيرد شاعر : خواجوي کرماني يا دادم از آن دلبر عيار بگيرد کس نيست که دست من غمخوار بگيرد جيب من دلخستهي بيمار بگيرد هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخي ترک من بيچاره بيکبار بگيرد کي بار دهد شاخ اميد من اگر يار خوناب دلش دامن کهسار بگيرد فرهاد چو ياد آورد از شکر شيرين پيش ره ياران وفادار بگيرد سيلاب سرشکست که هنگام عزيمت بي بادهي گلرنگ ز گلزار بگيرد ساقي بده آن مي که دل لالهي سيراب خون جگرم ديده بيدار بگيرد ...