کس نيست که دست من غمخوار بگيرد کس نيست که دست من غمخوار بگيردشاعر : خواجوي کرماني يا دادم از آن دلبر عيار بگيردکس نيست که دست من غمخوار بگيردجيب من دلخستهي بيمار بگيردهر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخيترک من بيچاره بيکبار بگيردکي بار دهد شاخ اميد من اگر يارخوناب دلش دامن کهسار بگيردفرهاد چو ياد آورد از شکر شيرينپيش ره ياران وفادار بگيردسيلاب سرشکست که هنگام عزيمتبي بادهي گلرنگ ز گلزار بگيردساقي بده آن مي که دل لالهي سيرابخون جگرم ديده بيدار بگيردهر دم که در آن نرگس پر خواب تو بينمو آئينه رخسار تو زنگار بگيردترسم که برآرم نفسي از دل پردردچون گرد مهت نافهي تاتار بگيردچون نافهي تاتار دلم خون شود از غمهر لحظه در خانهي خمار بگيردخواجو ز چه معني ز براي قدحي مي