فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد شاعر : سعدي دودش به سر درآمد و از پاي درفتاد فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد فارغ ز مادر و پدر و سيم و زر فتاد مجنون ز جام طلعت ليلي چو مست شد يک بارگي جدا ز کلاه و کمر فتاد رامين چو اختيار غم عشق ويس کرد کارش مدام با غم و آه سحر فتاد وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسيد مست از شراب عشق چو من بيخبر فتاد زين گونه صد هزار کس از پير و از جوان تنها نه از براي من اين شور و شر فتاد بسيار کس شدند اسير کمند عشق...