بکن چندان که خواهي جور بر من شاعر : سعدي که دستت بر نميدارم ز دامن بکن چندان که خواهي جور بر من که بازش دل نميخواهد نشيمن چنان مرغ دلم را صيد کردي گرفتارست در پايش ميفکن اگر داني که در زنجير زلفت نپندارم که باشد غالب الظن به حسن قامتت سروي در آفاق و گر صاحب دلي آن سرو برکن الا اي باغبان اين سرو بنشان جهان ما به ديدار تو روشن جهان روشن به ماه و آفتابست مزکايي و بي زينت مزين تو بي زيور محلايي و بي رخت به کام دوستان و رغم دشمن...