ديگر به کجا ميرود اين سرو خرامان شاعر : سعدي چندين دل صاحب نظرش دست به دامان ديگر به کجا ميرود اين سرو خرامان ميسوزد و آتش نرسيدست به خامان مردست که چون شمع سراپاي وجودش يک بار نپرسد که کيانند و کدامان خون ميرود از چشم اسيران کمندش در کوي خرابات نباشد سر و سامان گو خلق بدانيد که من عاشق و مستم محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان در پاي رقيبش چه کنم گر ننهم سر زين رفتن و بازآمدن کبک خرامان دل ميطپد اندر بر سعدي چو کبوتر اني و علي العاشق...