چه خوش بود دو دلارام دست در گردن شاعر : سعدي به هم نشستن و حلواي آشتي خوردن چه خوش بود دو دلارام دست در گردن دريغ باشد بي دوستان به سر بردن به روزگار عزيزان که روزگار عزيز چو خود بيايد عذرش ببايد آوردن اگر هزار جفا سروقامتي بکند که بوستان اميدم بخواست پژمردن چه شکر گويمت اي باد مشک بوي وصال نظر به شخص تو امروز روح پروردن فراق روي تو هر روز نفس کشتن بود ببايدش دو سه روزي مفارقت کردن کسي که قيمت ايام وصل نشناسد به خردهاي ز بزرگان نشايد...