دست با سرو روان چون نرسد در گردن

دست با سرو روان چون نرسد در گردن شاعر : سعدي چاره‌اي نيست بجز ديدن و حسرت خوردن دست با سرو روان چون نرسد در گردن صبر اگر هست و گر نيست ببايد کردن آدمي را که طلب هست و توانايي نيست شرط عشقست بلا ديدن و پاي افشردن بند بر پاي توقف چه کند گر نکند چون ميسر نشود روي به روي آوردن روي در خاک در دوست ببايد ماليد که به صد جان دل جانان نتوان آزردن نيم جاني چه بود تا ندهد دوست به دوست جور شيرين دهنان تلخ نباشد بردن سهل باشد سخن سخت که خوبان گويند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دست با سرو روان چون نرسد در گردن
دست با سرو روان چون نرسد در گردن
دست با سرو روان چون نرسد در گردن

شاعر : سعدي

چاره‌اي نيست بجز ديدن و حسرت خوردندست با سرو روان چون نرسد در گردن
صبر اگر هست و گر نيست ببايد کردنآدمي را که طلب هست و توانايي نيست
شرط عشقست بلا ديدن و پاي افشردنبند بر پاي توقف چه کند گر نکند
چون ميسر نشود روي به روي آوردنروي در خاک در دوست ببايد ماليد
که به صد جان دل جانان نتوان آزردننيم جاني چه بود تا ندهد دوست به دوست
جور شيرين دهنان تلخ نباشد بردنسهل باشد سخن سخت که خوبان گويند
شرم دارد ز تو مشکين خط آهوگردنهيچ شک مي‌نکنم کهوي مشکين تتار
پيش بالاي تو باري چو ببايد مردنروزي اندر سر کار تو کنم جان عزيز
نه چنانست که دل دادن و جان پروردنسعديا ديده نگه داشتن از صورت خوب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط