سرشک روان بر رخ زرد من | | گواهي امينست بر درد من |
الا اي گل نازپرورد من | | ببخشاي بر ناله عندليب |
به نزد تو باد آورد گرد من | | که گر هم بدين نوع باشد فراق |
کز او ميبرآيد دم سرد من | | که ديدست هرگز چنين آتشي |
که از طالع مادرآورد من | | فغان من از دست جور تو نيست |
وز اندازه بيرون تو درخورد من | | من اندرخور بندگي نيستم |
ندانم چه ميخواهد از طرد من | | بدانديش نادان که مطرود باد |
ببخش و مگير اي جوانمرد من | | و گر خود من آنم که اينم سزاست |
اگر زلتي آمد از کرد من | | تو معذور داري به انعام خويش |
از آن رحمتت نيست بر درد من | | تو دردي نداري که دردت مباد |