همه چشميم تا برون آيي شاعر : سعدي همه گوشيم تا چه فرمايي همه چشميم تا برون آيي متصور شود شکيبايي تو نه آن صورتي که بي رويت تا تو دستم به خون نيالايي من ز دست تو خويشتن بکشم اين گروهي محب سودايي گفته بودي قيامتم بينند خود قيامت بود که بنمايي وين چنين روي دلستان که تو راست تو درخت بلندبالايي ما تماشاکنان کوته دست گر براني و گر ببخشايي سر ما و آستان خدمت تو گر به انصاف با ميان آيي جان به شکرانه دادن از من خواه نکند پنجه توانايي...