تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي

تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي شاعر : سعدي مرا بر آتش سوزان نشاندي و ننشستي تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي مرا به بند ببستي خود از کمند بجستي بناي مهر نمودي که پايدار نماند به احتياط رو اکنون که آبگينه شکستي دلم شکستي و رفتي خلاف شرط مودت کس اين سراي نبندد در اين چنين که تو بستي چراغ چون تو نباشد به هيچ خانه وليکن شکنجه صبر ندارم بريز خونم و رستي گرم عذاب نمايي به داغ و درد جدايي به زير پاي نهاديم و پاي بر سر هستي بيا که ما سر هستي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي
تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي
تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي

شاعر : سعدي

مرا بر آتش سوزان نشاندي و ننشستيتو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي
مرا به بند ببستي خود از کمند بجستيبناي مهر نمودي که پايدار نماند
به احتياط رو اکنون که آبگينه شکستيدلم شکستي و رفتي خلاف شرط مودت
کس اين سراي نبندد در اين چنين که تو بستيچراغ چون تو نباشد به هيچ خانه وليکن
شکنجه صبر ندارم بريز خونم و رستيگرم عذاب نمايي به داغ و درد جدايي
به زير پاي نهاديم و پاي بر سر هستيبيا که ما سر هستي و کبريا و رعونت
دواي درد من اول که بي‌گناه بخستيگرت به گوشه چشمي نظر بود به اسيران
که من بهشت بديدم به راستي و درستيهر آن کست که ببيند روا بود که بگويد
تو هم در آينه بنگر که خويشتن بپرستيگرت کسي بپرستد ملامتش نکنم من
که عشق موجب شوقست و خمر علت مستيعجب مدار که سعدي به ياد دوست بنالد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط