تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي شاعر : سعدي مرا بر آتش سوزان نشاندي و ننشستي تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي مرا به بند ببستي خود از کمند بجستي بناي مهر نمودي که پايدار نماند به احتياط رو اکنون که آبگينه شکستي دلم شکستي و رفتي خلاف شرط مودت کس اين سراي نبندد در اين چنين که تو بستي چراغ چون تو نباشد به هيچ خانه وليکن شکنجه صبر ندارم بريز خونم و رستي گرم عذاب نمايي به داغ و درد جدايي به زير پاي نهاديم و پاي بر سر هستي بيا که ما سر هستي...