همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي

همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي شاعر : سعدي که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي دگران روند و آيند و تو همچنان که هستي تو نه مثل آفتابي که حضور و غيبت افتد تو چو روي باز کردي در ماجرا ببستي چه حکايت از فراقت که نداشتم وليکن که تحيتي نويسي و هديتي فرستي نظري به دوستان کن که هزار بار از آن به به وصال مرهمي نه چو به انتظار خستي دل دردمند ما را که اسير توست يارا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستي نه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي
همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي
همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي

شاعر : سعدي

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستيهمه عمر برندارم سر از اين خمار مستي
دگران روند و آيند و تو همچنان که هستيتو نه مثل آفتابي که حضور و غيبت افتد
تو چو روي باز کردي در ماجرا ببستيچه حکايت از فراقت که نداشتم وليکن
که تحيتي نويسي و هديتي فرستينظري به دوستان کن که هزار بار از آن به
به وصال مرهمي نه چو به انتظار خستيدل دردمند ما را که اسير توست يارا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستينه عجب که قلب دشمن شکني به روز هيجا
تو و زهد و پارسايي من و عاشقي و مستيبرو اي فقيه دانا به خداي بخش ما را
که چو قبله ايت باشد به از آن که خود پرستيدل هوشمند بايد که به دلبري سپاري
چه کنند اگر زبوني نکنند و زيردستيچو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
نه طريق توست سعدي کم خويش گير و رستيگله از فراق ياران و جفاي روزگاران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط