نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي شاعر : سعدي که ما را بيش از اين طاقت نماندست آرزومندي نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي بديع از طبع موزونت که در بر دوستان بندي غريب از خوي مطبوعت که روي از بندگان پوشي که ما را همچنين باشد شکيبايي و خرسندي تو خرسند و شکيبايي چنينت در خيال آيد مگر در دل چنين بودت که خود با ما نپيوندي نگفتي بي‌وفا يارا که از ما نگسلي هرگز زهي بخشايش و دولت پدر را کش تو فرزندي زهي آسايش و رحمت نظر را کش تو منظوري چو...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي

شاعر : سعدي

که ما را بيش از اين طاقت نماندست آرزومندينگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي
بديع از طبع موزونت که در بر دوستان بنديغريب از خوي مطبوعت که روي از بندگان پوشي
که ما را همچنين باشد شکيبايي و خرسنديتو خرسند و شکيبايي چنينت در خيال آيد
مگر در دل چنين بودت که خود با ما نپيوندينگفتي بي‌وفا يارا که از ما نگسلي هرگز
زهي بخشايش و دولت پدر را کش تو فرزنديزهي آسايش و رحمت نظر را کش تو منظوري
چو بيخ مهر بنشاندم درخت وصل برکنديشکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آيد
کنونت بازدانستم که ناقض عهد و سوگندينمودي چند بار از خود که حافظ عهد و پيمانم
تو در جمع آمدي ناگاه و مجموعان پراکنديمرا زين پيش در خلوت فراغت بود و جمعيت
که از من خدمتي نايد چنان لايق که بپسنديگرت جان در قدم ريزم هنوزت عذر مي‌خواهم
چه مي‌گويي چنين شيرين که شوري در من افکنديترش بنشين و تيزي کن که ما را تلخ ننمايد
که او چون رعد مي‌نالد تو همچنان برق مي‌خنديشکايت گفتن سعدي مگر با دست نزديکت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط