خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي

خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي شاعر : سعدي که برگذشتي و از دوستان نپرسيدي خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي که بي‌گنه بکشي از خدا نترسيدي گرفتمت که نيامد ز روي خلق آزرم که حسن طلعت خورشيد را بپوشيدي بپوش روي نگارين و موي مشکين را که لب به لب برسد جان به لب رسانيدي هزار بي‌دل مشتاق را به حسرت آن که برگذشتي و ما را به هيچ نخريدي محل و قيمت خويش آن زمان بدانستم که گرد عشق مگرد اي فقير و گرديدي هزار بار بگفتيم و هيچ درنگرفت دگر حلال نباشد که خود...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي
خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي
خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي

شاعر : سعدي

که برگذشتي و از دوستان نپرسيديخلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي
که بي‌گنه بکشي از خدا نترسيديگرفتمت که نيامد ز روي خلق آزرم
که حسن طلعت خورشيد را بپوشيديبپوش روي نگارين و موي مشکين را
که لب به لب برسد جان به لب رسانيديهزار بي‌دل مشتاق را به حسرت آن
که برگذشتي و ما را به هيچ نخريديمحل و قيمت خويش آن زمان بدانستم
که گرد عشق مگرد اي فقير و گرديديهزار بار بگفتيم و هيچ درنگرفت
دگر حلال نباشد که خود بلغزيديتو را ملامت رندان و عاشقان سعدي
که ترک عشق نگفتي سزاي خود ديديبه تيغ مي‌زد و مي‌رفت و باز مي‌نگريست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط