خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي شاعر : سعدي که برگذشتي و از دوستان نپرسيدي خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي که بيگنه بکشي از خدا نترسيدي گرفتمت که نيامد ز روي خلق آزرم که حسن طلعت خورشيد را بپوشيدي بپوش روي نگارين و موي مشکين را که لب به لب برسد جان به لب رسانيدي هزار بيدل مشتاق را به حسرت آن که برگذشتي و ما را به هيچ نخريدي محل و قيمت خويش آن زمان بدانستم که گرد عشق مگرد اي فقير و گرديدي هزار بار بگفتيم و هيچ درنگرفت دگر حلال نباشد که خود...