بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري

بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري شاعر : سعدي خاک بازار نيرزم که بر او مي‌گذري بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري تو چنان فتنه خويشي که ز ما بي‌خبري من چنان عاشق رويت که ز خود بي‌خبرم کان چه در وهم من آيد تو از آن خوبتري به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را که به هر گوشه چشمي دل خلقي ببري برقع از پيش چنين روي نشايد برداشت هيچ علت نتوان گفت بجز بي بصري ديده‌اي را که به ديدار تو دل مي‌نرود نتوانم که به هر جا بروم در نظري گفتم از دست غمت سر به...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري
بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري
بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري

شاعر : سعدي

خاک بازار نيرزم که بر او مي‌گذريبخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري
تو چنان فتنه خويشي که ز ما بي‌خبريمن چنان عاشق رويت که ز خود بي‌خبرم
کان چه در وهم من آيد تو از آن خوبتريبه چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
که به هر گوشه چشمي دل خلقي ببريبرقع از پيش چنين روي نشايد برداشت
هيچ علت نتوان گفت بجز بي بصريديده‌اي را که به ديدار تو دل مي‌نرود
نتوانم که به هر جا بروم در نظريگفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم
تو همي برنکني ديده ز خواب سحريبه فلک مي‌رود آه سحر از سينه ما
تا غمت پيش نيايد غم مردم نخوريخفتگان را خبر از محنت بيداران نيست
عيبت آنست که هر روز به طبعي دگريهر چه در وصف تو گويند به نيکويي هست
پرده بر کار همه پرده نشينان بدريگر تو از پرده برون آيي و رخ بنمايي
حال ديوانه نداند که نديدست پريعذر سعدي ننهد هر که تو را نشناسد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط