خبر از عيش ندارد که ندارد ياري شاعر : سعدي دل نخوانند که صيدش نکند دلداري خبر از عيش ندارد که ندارد ياري تا دگر برنکنم ديده به هر ديداري جان به ديدار تو يک روز فدا خواهم کرد تو به از من بتر از من بکشي بسياري يعلم الله که من از دست غمت جان نبرم سوزني بايد کز پاي برآرد خاري غم عشق آمد و غمهاي دگر پاک ببرد نگذاري که ز پيشت برود هشياري مي حرامست وليکن تو بدين نرگس مست که نگه ميکند از هر طرفت غمخواري ميروي خرم و خندان و نگه مينکني حال...