اگر به تحفه جانان هزار جان آري

اگر به تحفه جانان هزار جان آري شاعر : سعدي محقرست نشايد که بر زبان آري اگر به تحفه جانان هزار جان آري که زر به کان بري و گل به بوستان آري حديث جان بر جانان همين مثل باشد که سايه‌اي به سر يار مهربان آري هنوز در دلت اي آفتاب رخ نگذشت تو پادشاه کجا ياد پاسبان آري تو را چه غم که مرا در غمت نگيرد خواب که بدعتي که نبودست در جهان آري ز حسن روي تو بر دين خلق مي‌ترسم که عاقبت نه به شوخيش در ميان آري کس از کناري در روي تو نگه نکند حذر کنند ولي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگر به تحفه جانان هزار جان آري
اگر به تحفه جانان هزار جان آري
اگر به تحفه جانان هزار جان آري

شاعر : سعدي

محقرست نشايد که بر زبان آرياگر به تحفه جانان هزار جان آري
که زر به کان بري و گل به بوستان آريحديث جان بر جانان همين مثل باشد
که سايه‌اي به سر يار مهربان آريهنوز در دلت اي آفتاب رخ نگذشت
تو پادشاه کجا ياد پاسبان آريتو را چه غم که مرا در غمت نگيرد خواب
که بدعتي که نبودست در جهان آريز حسن روي تو بر دين خلق مي‌ترسم
که عاقبت نه به شوخيش در ميان آريکس از کناري در روي تو نگه نکند
حذر کنند ولي تاختن نهان آريز چشم مست تو واجب کند که هشياران
که شهد محض بود چون تو بر دهان آريجواب تلخ چه داري بگوي و باک مدار
که ممکنست که در جسم مرده جان آريو گر به خنده درآيي چه جاي مرهم ريش
سفر کني و لطايف ز بحر و کان آرييکي لطيفه ز من بشنو اي که در آفاق
به پيش اهل و قرابت چه ارمغان آريگرت بدايع سعدي نباشد اندر بار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط