تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي

تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي شاعر : سعدي تا کي اي ناله زار از جگرم برخيزي تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي از غم دوست به روي چو زرم برخيزي تا کي اي چشمه سيماب که در چشم مني اي خيال ار شبي از رهگذرم برخيزي يک زمان ديده من ره به سوي خواب برد زود باشد که تو نيز از نظرم برخيزي اي دل از بهر چه خونابه شدي در بر من که نه هر صبح به آه سحرم برخيزي به چه دانش زني اي مرغ سحر نوبت روز هيچت افتد که خدا را ز سرم برخيزي اي غم از همنفسي تو ملالم بگرفت...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي
تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي
تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي

شاعر : سعدي

تا کي اي ناله زار از جگرم برخيزيتا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي
از غم دوست به روي چو زرم برخيزيتا کي اي چشمه سيماب که در چشم مني
اي خيال ار شبي از رهگذرم برخيزييک زمان ديده من ره به سوي خواب برد
زود باشد که تو نيز از نظرم برخيزياي دل از بهر چه خونابه شدي در بر من
که نه هر صبح به آه سحرم برخيزيبه چه دانش زني اي مرغ سحر نوبت روز
هيچت افتد که خدا را ز سرم برخيزياي غم از همنفسي تو ملالم بگرفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط