بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم شاعر : سعدي که ميرود ز غمت بر زبان پريشانم بيا بيا که ز عشقت چنان پريشانم بيا ببين که ز غم بر چه سان پريشانم تو فارغ از من و من در غم تو نه روي با تو نشستن نه راي ( ... ) \N نميتوان که به دست آورم کلاله تو من شکسته دل اندر ميان پريشانم \N چو سنبل تو شب و روز از آن پريشانم ازان هميشه من از دستشان پريشانم نميتوان که به دست و ديدهام ز ( ... ) ازين بتر که من اندر جهان پريشانم ز دست ديده ودل هيچ کس...