شکر خندهاي انگبين ميفروخت شاعر : سعدي که دلها ز شيرينيش ميبسوخت شکر خندهاي انگبين ميفروخت بر او مشتري از مگس بيشتر نباتي ميان بسته چون نيشکر بخوردندي از دست او چون عسل گر او زهر برداشتي فيالمثل حسد برد بر روز بازار او گراني نظر کرد در کار او عسل بر سر و سرکه بر ابروان دگر روز شد گرد گيتي دوان که ننشست بر انگبينش مگس بسي گشت فرياد خوان پيش و پس به دلتنگ رويي به کنجي نشست شبانگه چو نقدش نيامد به دست چو ابروي زندانيان روز...