به خشم از ملک بندهاي سربتافت شاعر : سعدي بفرمود جستن کسش در نيافت به خشم از ملک بندهاي سربتافت به شمشير زن گفت خونش بريز چو بازآمد از راه خشم و ستيز برون کرد دشنه چو تشنه زبان به خون تشنه جلاد نامهربان خدايا بحل کردمش خون خويش شنيدم که گفت از دل تنگ ريش در اقبال او بودهام دوستکام که پيوسته در نعمت و ناز و نام بگيرند و خرم شود دشمنش مبادا که فردا به خون منش دگر ديگ خشمش نياورد جوش ملک را چو گفت وي آمد به گوش خداوند رايت شد...