شبي زيت فکرت همي سوختم

شبي زيت فکرت همي سوختم شاعر : سعدي چراغ بلاغت مي افروختم شبي زيت فکرت همي سوختم جز احسنت گفتن طريقي نديد پراگنده گويي حديثم شنيد که ناچار فرياد خيزد ز درد هم از خبث نوعي در آن درج کرد در اين شيوه‌ي زهد و طامات و پند که فکرش بليغ است و رايش بلند که آن شيوه ختم است بر ديگران نه در خشت و کوپال و گرز گران وگر نه مجال سخن تنگ نيست نداند که ما را سر جنگ نيست سر خصم را سنگ، بالش کنيم بيا تا در اين شيوه چالش کنيم نه در چنگ و بازوي زور...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبي زيت فکرت همي سوختم
شبي زيت فکرت همي سوختم
شبي زيت فکرت همي سوختم

شاعر : سعدي

چراغ بلاغت مي افروختمشبي زيت فکرت همي سوختم
جز احسنت گفتن طريقي نديدپراگنده گويي حديثم شنيد
که ناچار فرياد خيزد ز دردهم از خبث نوعي در آن درج کرد
در اين شيوه‌ي زهد و طامات و پندکه فکرش بليغ است و رايش بلند
که آن شيوه ختم است بر ديگراننه در خشت و کوپال و گرز گران
وگر نه مجال سخن تنگ نيستنداند که ما را سر جنگ نيست
سر خصم را سنگ، بالش کنيمبيا تا در اين شيوه چالش کنيم
نه در چنگ و بازوي زور آورستسعادت به بخشايش داورست
نيايد به مردانگي در کمندچو دولت نبخشد سپهر بلند
نه شيران به سرپنجه خوردند و زورنه سختي رسيد از ضعيفي به مور
ضروري است با گردشش ساختنچو نتوان بر افلاک دست آختن
نه مارت گزايد نه شمشير و شيرگرت زندگاني نبشته‌ست دير
چنانت کشد نوشدارو که زهروگر در حياتت نمانده‌ست بهر
شغاد از نهادش برآورد گرد؟نه رستم چو پايان روزي بخورد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط