توانگري نه به مالست پيش اهل کمال

توانگري نه به مالست پيش اهل کمال شاعر : سعدي که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال توانگري نه به مالست پيش اهل کمال تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال من آنچه شرط بلاغست با تو مي‌گويم چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال محل قابل و آنگه نصيحت قائل که هست صورت ديوار را همين تمثال به چشم و گوش و دهان آدمي نباشد شخص به گوش مردم نادان چو آب در غربال نصيحت همه عالم چو باد در قفس است که اعتماد نکردند بر جهان عقال دل اي حکيم درين معبر هلاک مبند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توانگري نه به مالست پيش اهل کمال
توانگري نه به مالست پيش اهل کمال
توانگري نه به مالست پيش اهل کمال

شاعر : سعدي

که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمالتوانگري نه به مالست پيش اهل کمال
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملالمن آنچه شرط بلاغست با تو مي‌گويم
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقالمحل قابل و آنگه نصيحت قائل
که هست صورت ديوار را همين تمثالبه چشم و گوش و دهان آدمي نباشد شخص
به گوش مردم نادان چو آب در غربالنصيحت همه عالم چو باد در قفس است
که اعتماد نکردند بر جهان عقالدل اي حکيم درين معبر هلاک مبند
که پشت مار به نقش است و زهر او قتالمکن به چشم ارادت نگاه در دنيا
که آفتاب فلک را ضرورتست زوالنه آفتاب وجود ضعيف انسان را
دگر به قهر چنان خرد مي‌کند که سفالچنان به لطف همي پرورد که مرواريد
به راستي که به بازي برفت چندين سالبرفت عمر و نرفتيم راه شرط و ادب
دريغ زور جواني که صرف شد به محالکنون که رغبت خيرست زور طاعت نيست
که پنج روز دگر مي‌رود به استعجالزمان توبه و عذرست و وقت بيداري
که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بالکنون هواي عمل مي‌زند کبوتر نفس
نماز شام که بر بام مي‌روم چو هلالچنان شدم که به انگشت مي‌نمايندم
که دير و زود فراق اوفتد درين اوصالوصال حضرت جان‌آفرين مبارک باد
که زير بار به آهستگي رود حمالبه زير بار گنه گام برنمي‌گيرم
مگر به عفو خداوند منعم متعالچنين گذشت که ديگر اميد خير نماند
که عارفان جميل‌اند و عاشقان جمالبزرگوار خدايا به حق مرداني
به زور بازوي تقوي و للحروب رجالمبارزان طريقت که نفس بشکستند
يسبحون له بالغدو والاصاليقدسون له بالخفي والاعلان
که صبر پيش گرفتند تا به وقت مجالمراد نفس ندادند ازين سراي غرور
شب فراق به اميد بامداد وصالقفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
که دست گيري و رحمت کني علي‌الاجمالبه سر سينه اين دوستان علي‌التفصيل
بجز محبت مردان مستقيم احوالرهي نمي‌برم و چاره‌اي نمي‌دانم
که مايه‌داران رحمت کنند بر بطالمرا به صبحت نيکان اميد بسيارست
نظر کنند به بيچارگان صف نعالبود که صدرنشينان بارگاه قبول
ز بهر آنکه نه امروز مي‌کند افضالتوقعست به انعام دائم‌المعروف
از آستان مربي کجا روند اطفال؟هميشه در کرمش بوده‌ايم و در نعمش
سال نيز چه حاجت که عالمست به حالسال نيست مگر بر خزائن کرمش
چه خواهي از ضعفا اي کريم و از جهالمن آن ظلوم جهولم که اولم گفتي
که آسمان و زمين برنتافتند و جبالمرا تحمل باري چگونه دست دهد
که ره نمي‌برد آنجا قياس و وهم و خيالثناي عزت حضرت نمي‌توانم گفت
به خير کن که همينست غايةامالختام عمر خدايا به فضل و رحمت خويش
که وهم منقطعست از سرادقات جلالبر آستان عبادت وقوف کن سعدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.