آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين

آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين شاعر : سعدي بر زوال ملک مستعصم اميرالممنين آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين سر برآور وين قيامت در ميان خلق بين اي محمد گر قيامت مي‌برآري سر ز خاک ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستين نازنينان حرم را خون خلق بي‌دريغ در خيال کس نيامد کانچنان گردد چنين زينهار از دور گيتي، و انقلاب روزگار قيصران روم سر بر خاک و خاقانان چين ديده بردار اي که ديدي شوکت باب‌الحرم هم بر آن خاکي که سلطانان نهادندي جبين ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين

شاعر : سعدي

بر زوال ملک مستعصم اميرالممنينآسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين
سر برآور وين قيامت در ميان خلق بيناي محمد گر قيامت مي‌برآري سر ز خاک
ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستيننازنينان حرم را خون خلق بي‌دريغ
در خيال کس نيامد کانچنان گردد چنينزينهار از دور گيتي، و انقلاب روزگار
قيصران روم سر بر خاک و خاقانان چينديده بردار اي که ديدي شوکت باب‌الحرم
هم بر آن خاکي که سلطانان نهادندي جبينخون فرزندان عم مصطفي شد ريخته
تا قيامت در دهانش تلخ گردد انگبينوه که گر بر خون آن پاکان فرود آيد مگس
قير در انگشتري ماند چو برخيزد نگينبعد از اين آسايش از دنيا نشايد چشم داشت
خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجيندجله خونابست ازين پس گر نهد سر در نشيب
مي‌توان دانست بر رويش ز موج افتاده چينروي دريا در هم آمد زين حديث هولناک
آدمي را حسرت از دل و اسب را داغ از سرينگريه بيهودست و بيحاصل بود شستن به آب
کمترين دولت ايشان را بهشت برتريننوحه لايق نيست بر خاک شهيدان زانکه هست
مهربان را دل بسوزد بر فراق نازنينليکن از روي مسلماني و کوي مرحمت
وز لحد با زخم خون‌آلوده برخيزد دفينباش تا فردا که بيني روز داد و رستخيز
روز محشر خونشان گلگونه‌ي حوران عينبر زمين خاک قدمشان توتياي چشم بود
روح پاک اندر جوار لطف رب‌العالمينقالب مجروح اگر در خاک و خون غلطد چه باک
کاسمان گاهي به مهرست اي برادر گه به کينتکيه بر دنيا نشايد کرد و دل بر وي نهاد
در ميان هر دو روز و شب دل مردم طحينچرخ گردان بر زمين گويي دو سنگ آسياست
چون قضا آمد نماند قوت راي رزينزور بازوي شجاعت برنتابد با اجل
شيرمردي را که باشد مرگ پنهان در کمينتيغ هندي برنيايد روز پيکار از نيام
حمله آوردن چه سود آن را که در گرديد زينتجربت بي‌فايده است آنجا که برگرديد بخت
اي برادر گر خردمندي چو سيمرغان نشينکرکسانند از پي مردار دنيا جنگجوي
گو نگه دارد به ما بر ملک ايمان و يقينملک دنيا را چه قيمت حاجت اينست از خداي
در پناه شاه عادل پيشواي ملک و دينيارب اين رکن مسلماني به امن‌آباد دار
آنکه اخلاقش پسنديدست و اوصافش گزينخسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعد
با زبردستان سخن گفتن نشايد جز به لينمصلحت بود اختيار راي روشن‌بين او
کاي هزاران آفرين بر جانت از جان آفرينلاجرم در بر و بحرش داعيان دولتند
رايتت منصور و بختت بار و اقبالت معينروزگارت با سعادت باد و سعدت پايدار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.