باز مرا در غمت واقعه جاني است
باز مرا در غمت واقعه جاني است
شاعر : فخرالدين عراقي
در دل زارم نگر، تا به چه حيراني است باز مرا در غمت واقعه جاني است بر سر خوان غمت باز به مهماني است دل که ز جان سير گشت خون جگر ميخورد باز گذارش به غم، کوبه غم ارزاني است چون دل تنگم نشد شاد به تو يک زمان هيچ نگويي بدو کين چه پريشاني است؟ تا سر زلفين تو کرد پريشان دلم تا ز غمت ديدهام در گهر افشاني است از دل من خون چکيد بر جگرم نم نماند بخت بد آخر بگو کين چه پريشاني است آه! که در طالعم باز پراکندگي است نوبت کارم کنون بي سر و ساماني است رفت که بودي مرا کار به سامان، دريغ! روز اميدم چو شب تيره و ظلماني است صبح وصالم بماند در پس کوه فراق جستن وصلت مرا مايهي ناداني است وصل چو تو پادشه کي به گدايي رسد؟ دوست مدارش، که او دشمن پنهاني است خيز، دلا، وصل جو، ترک عراقي بگو