نيست تدبير کار، چتوان کرد؟ | | روي ننمود يار چتوان کرد |
نپذيرفت يار، چتوان کرد؟ | | بر درش هر چه داشتم بردم |
نيست جز خارخار، چتوان کرد؟ | | از گل روي يار قسم دلم |
گشتم اين لحظه خوار، چتوان کرد؟ | | بودهام بر درش عزيز بسي |
گردش روزگار چتوان کرد؟ | | بر مراد دلم نميگردد |
با غمم غمگسار چتوان کرد؟ | | غم بسيار هست و نيست دريغ، |
لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟ | | از پي صيد دل نهادم دام |
درهم و سوکوار، چتوان کرد؟ | | چند باشي، عراقي، از پس دل |