ديده اميدوار مي‌باشد

ديده اميدوار مي‌باشد شاعر : فخرالدين عراقي تا ببيند جمال خوبان را ديده اميدوار مي‌باشد هين وداعي کن اين گران جان را منتظر مانده‌ام قدوم تو را خود نپرسي غريب حيران را؟ آخر اي جان، غريب شهر توام عاقبت باز يابد اوطان را هر غريبي که در جهان بيني تا ببيند وصال کمجان را جز عراقي که نيست اميدش چون بدان راه نيست نقصان را من نگويم که حسنت افزون باد تا بود دور چرخ گردان را باد عمرت فزون و دولت يار با نوا کن هزاردستان را اي صبا جلوه...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديده اميدوار مي‌باشد
ديده اميدوار مي‌باشد
ديده اميدوار مي‌باشد

شاعر : فخرالدين عراقي

تا ببيند جمال خوبان راديده اميدوار مي‌باشد
هين وداعي کن اين گران جان رامنتظر مانده‌ام قدوم تو را
خود نپرسي غريب حيران را؟آخر اي جان، غريب شهر توام
عاقبت باز يابد اوطان راهر غريبي که در جهان بيني
تا ببيند وصال کمجان راجز عراقي که نيست اميدش
چون بدان راه نيست نقصان رامن نگويم که حسنت افزون باد
تا بود دور چرخ گردان راباد عمرت فزون و دولت يار
با نوا کن هزاردستان رااي صبا جلوه ده گلستان را
تا نظاره کند گلستان رابر کن از خواب چشم نرگس را
تا دهد بلبل خوش‌الحان رادامن غنچه را پر از زر کن
کند ايثار بر تو مرجان راگل خوي کرده را کني گر ياد
تا نسوزد ز شعله بستان راژاله از روي لاله دور مکن
به خضر بخش آب حيوان رامفشان شبنم از سر سبزه
بگشائيد زلف جانان راتا معطر شود همه آفاق
برفشان طره‌ي پريشان رابهر تشويش خاطر ما را
تا فشانيم بر سرت جان راسر زلف بتان به رقص درآر
تا ببينم ماه تابان رابرقع از روي نيکويان به رباي
بطلب راه کوي جانان راور تماشاي خلد خواهي کرد
تا ببيني رياض رضوان رابگذر از روضه قصد جامع کن
بنگر آن آفتاب تابان رانرمکي طره از رخش وا کن
گر به صورت نديده‌اي جان راحسن رخسار يار را بنگر
حل کن مشکلات قرآن رامجلس وعظ واعظ اسلام
کز جلالش نمود برهان رااوست اوحد حميد احمد خلق
گر تواني ادا کني آن راپيش تو اي صبا، چه گويم مدح
ور تواني بگوي ايشان رابرسان از کرم زمين بوسم
کاي فراموش کرده ياران راخدمت ما بدو رسان و بگو
وي به تاراج داده ايمان رااي ربوده ز من دل و جان را
دل و دين رفت اين مسلمان رادر سر آن دو زلف کافر تو
بر فلک مي‌زنيم تاوان راچشم تو مي‌کند خرابي و ما
خود همين عادت است مستان راگر خرابي همي کند چه عجب؟
وين نه بس نسبت است انسان رامردم چشم تو سيه کارند
بي تو خوش نيست اهل ملتان راهمه جايي تو را خوش است وليک
بزداي از صدور احزان راشاد کن آرزوي دلها را
مي‌نيابم، دريغ، درمان راقصه‌ي درد من بيا بشنو
تا چه قصد است چرخ گردان راباز سرگشته‌ام همي خواهد
خود همين عادت است دوران راخواهدم دور کردن از ياران
چه از آنجا که گوست چوگان را؟ما چه گويي، قضا چو چوگاني
که کند يک نظاره جانان رامي‌کند خاطرم پياپي عزم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط