چيزي که شود چو بود کي باشد شاعر : عطار کي نادايم چو دايما گردد چيزي که شود چو بود کي باشد با اين همه کار آشنا گردد گر ميخواهي که جان بيگانه آن اوليتر که با عصا گردد در سايهي پير شو که نابينا تا پير تو را چو کهربا گردد کاهي شو و کوه عجب بر هم زن هر رنج که ميبري هبا گردد ور اين نکني که گفت عطارت شايستهي قرب پادشا گردد هر دل که ز خويشتن فنا گردد اندر گل خويش مبتلا گردد هر گل که به رنگ دل نشد اينجا فردا نه ز يکدگر جدا گردد ...