اشاره
مقاله در سه بخش تنظیم شده است; بخش اول اختصاص به زندگانى وى دارد که شامل خاندان، اساتید، سفرها، شاگردان، آثار، وفات، و... مى شود، بخش دوم مربوط به جایگاه وى در دنیاى تصوف است و در بخش سوم به گوشه هایى از آراى سراج اشاره مى کنیم.
بخش اول: زندگانى
خاندان
سلمى وى را «زاهد» و از «فتیان»[3] معرفى کرده. «فتیان» در حدود قرن سوم در نیشابور و دیگر شهرها مشایخى داشته اند. فتوت در میان اصناف و کسبه رواج خوبى داشته و غالب اهل فتوت خود به شغلى مشغول بوده اند. ابوالحسن سراج هم از این قاعده مستثنى نبوده و شغل وى زین سازى بوده است.
در تذکره ها غیر از آنچه سلمى درباره او بیان کرده، چیزى یافت نمى شود; جز این که سلمى در ذیل معرفى ابوالحسن بوشنجى (348 ق) نقل مى کند:
روزى ابوالحسن سراج به بوشنجى گفت براى من دعا کن و بوشنجى این چنین دعا کرد که خدا تو را از فتنه و بلاى خودت نجاتت دهد; چون تمام فتنه و بلا از خود انسان است.[4]
احتمال دارد این شخص همان پدر سراج باشد; خصوصاً با توجه به این که بوشنجى هم از فتیان بوده[5] و از نظر تاریخى هر دو با هم معاصر بوده اند. در عین حال، ابوالحسن سراج دیگرى هم هست که نام کاملش ابوالحسن على بن احمد سراج صوفى است و غلام شبلى بوده و از خلدى هم روایت کرده است.[6] بنابراین، این احتمال را نباید دور داشت که شاید ابوالحسن سراج در روایت سلمى، غلام شبلى باشد نه پدر سراج.
هم چنین در تاریخ، به نامى با عنوان ابونعیم محمد بن یحیى طوسى سراج برمى خوریم که احتمال دارد همان جد ابونصر باشد. وى شاگرد محمد بن خالد معروف به ابن امه بوده و ابن امه از مالک بن انس روایت مى کند.[7] و اگر این شخص جدّ ابونصر باشد باید گفت لقب سراج مربوط به وى بوده نه پدر سراج و همین طور این لقب در خاندان وى رایج شده تا به ابونصر رسیده است.
قبیله
در مجموعه اى متعلق به رائف یلکنجى کتابفروش، فتوت نامه اى از حاجى بابا بن حاجى شیخ ابراهیم طوسیه لى وجود دارد که در آن نام پیران هر شغل و صنعت آمده است. در این مجموعه، نام ابونصر طوسى «ابونصر سراج انصارى» آمده[9] که اگر این سخن درست باشد، باید گفت نسل او به یکى از اصحاب پیامبر مى رسد و با توجه به این که وى در اصل عرب نژاد است این احتمال تا حدودى مى تواند تقویت شود. در عین حال با توجه به این که بسیارى از نویسنده هاى فتوت نامه هاى مشاغل، افرادى معمولى و کم سواد بوده اند، بعید است که نویسنده این فتوت نامه از روى سند و مدرک خاصى این حرف را زده باشد و به نظر مى رسد بیشتر براى بزرگ کردن پیر خود و ارتباط دادن آن با پیامبر باشد.
ابونصر سراج طوسى
کنیه وى ابونصر است و القاب وى فقیه[10]، شیخ الاسلام[11]، شیخ الصوفیة[12]، زاهد[13]، صوفى[14] و طاووس الفقراء [15] و شهرت وى سراج است.[16]
از تاریخ ولادت و مقدمات تحصیل وى اطلاعى در دست نیست جز این که وى براى شنیدن حدیث و دیدار مشایخ به سفر رفته است.
اساتید
در منابع غالباً سراج را مرید ابومحمد مرتعش دانسته اند[17] که مرتعش خود مرید جنید و جنید، مرید سرى سقطى و وى مرید معروف کرخى بوده است و معروف کرخى نیز از یک طریق، از شاگردان امام رضا بوده و از طریق دیگر به واسطه داوود طائى و حبیب عجمى و حسن بصرى به امیرالمؤمنین متصل مى شود.
در ارادت سراج به مرتعش، تأمل است و این ارادت با توجه به کتاب لمع استفاده نمى شود. وى مطالب مرتعش را غالباً به صورت حکایت (حکى) نقل مى کند و در جایى از کتاب، گزارش وفات مرتعش را از ابومحمد مهلب بن احمد بن مرزوق مصرى نقل مى کند.[18] این گزارش به گونه اى حکایت مى کند که سراج مرتعش را درک نکرده است.
2. سهل تسترى (273 ق)
3. سرى سقطى (253 ق)
در تذکرة الاولیاء و نفحات الانس دیدار سراج با این دو تن ذکر شده[19] ولى این سخن نمى تواند درست باشد; چرا که فاصله زمانى این دو با سراج بسیار است و او در کتاب لمع همه جا با واسطه از اینها نقل مى کند و اگر سراج با سرى سقطى دیدار داشته باید گفت او با جنید و معاصران وى هم دیدار داشته است و حال آن که ابونصر از همه معاصران جنید نیز با واسطه نقل مى کند. به نظر مى رسد اینجا اشتباهى رخ داده که شاید منشأ آن، این باشد که پدر سراج با این دو شخصیت دیدار داشته در منابع این دیدار را به اشتباه به ابونصر طوسى نسبت داده اند. یا این که پدر وى مرید مرتعش بوده و این را نیز به اشتباه به ابونصر سراج نسبت داده اند.
4. شبلى (334 ق)
به دیدار سراج با شبلى در جایى اشاره اى نشده، جز این که قشیرى در رساله اش از عبدالله بن على نقل مى کند که: «اجتمعت لیلة مع الشبلى...»;[20] شبى با شبلى بودیم که توهم این مى رود که عبدالله بن على همان سراج است که با شبلى دیدار داشته و اگر دیدار سراج با شبلى ثابت شود، دیدار سراج با مرتعش هم تقویت مى شود و تا حدودى مى توان تاریخ سفرهاى سراج را حدس زد. ولى این عبدالله بن على همان ابوالقاسم عبدالله بن على بصرى است که با شبلى دیدار داشته و سلمى این حکایت را از وى نقل مى کند[21] و قشیرى هم با واسطه سلمى این حکایت را نقل کرده است.
5. ابوجعفر خُلدى (348 ق)
درباره وى گفته اند:
عجائب الدنیا فى التصوف ثلاثة: الشبلى فى الاشارات و المرتعش فى النکت و جعفر الخلدى فى الحکایات;[22] عجایب دنیا در تصوف سه چیز است: اشارات شبلى، نکات مرتعش و حکایات خلدى.
سراج حکایات بسیارى از وى نقل کرده است.
6. محمد بن داوود دُقّى دینورى (360 ق)
7. ابوجعفر محمد بن احمد بن حسین رازى
وى با یوسف بن حسین رازى مصاحبت داشته و مطالبى که شیخ در لمع از یوسف بن حسین رازى نقل مى کند باید از طریق همین شخص به وى رسیده باشد. شاهد بر این ادعا این است که همان مطالبى را که سراج از یوسف بن رازى نقل مى کند، سراج نیز واسطه همین شخص نقل مى کند و بدین طریق، روایت سراج از یوسف رازى مى تواند مستند شود.[23]
8. ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازى (371 ق)
خانم آن مارى شیمل در کتاب ابعاد عرفانى اسلام، ابن خفیف شیرازى را استاد سراج معرفى کرده است. وى این ادعا را در مقدمه اش بر کتاب سیرت شیخ کبیر ابوعبدالله ابن خفیف شیرازى هم تکرار مى کند.[24] فؤاد سزگین هم به تبعیت از وى چنین ادعایى کرده است.[25] ظاهراً مستند آنها کتاب سیرت شیخ ابن خفیف شیرازى است که در سه مورد از ابونصر طوسى نام مى برد. در یک مورد ابونصر طوسى مى گوید:
ابن خفیف فرزندى داشت به نام عبدالسلام که وفات کرد و مشایخ بر جنازه وى حاضر شدند اما از وقار ابن خفیف کسى را یاراى تسلیت دادن به وى نبود[26].
دو حکایت دیگر هم از وى نقل شده که دلالت بر صحبت سراج با ابن خفیف دارد.[27]در شدّ الازار هم نام ابونصر طوسى به همراه یاران ابن خفیف آمده است.[28] اما آنچه این مطلب را ضعیف مى کند این است که در تاریخ دمشق حکایت اول از شخصى به نام ابونصر طرسوسى نقل شده است و ابن عساکر درباره این شخص مى گوید: «او شیرازى بود و به طرسوسى ملقب شد چون چند سالى در طرسوس اقامت داشت»[29]. با توجه به توضیحى که ابن عساکر از این شخص مى دهد باید گفت که ابونصر طوسى در کتاب دیلمى (سیرت شیخ ابن خفیف) همان ابونصر طرسوسى بوده که بر اثر تحریف تبدیل به طرسى و بعد به طوسى شده است; خصوصاً با توجه به این که ابونصر طوسى هم از شخصیت هاى مهم و معروف عصر خود بوده است، این تحریف طبیعى است. جالب این است که مرحوم قزوینى در پاورقى شدّ الازار مى گوید: «در چاپ هاى قدیم به جاى طوسى طرسوسى آمده که به طور قطع تحریف طوسى است».[30] بنابراین، اگر مستند کسانى که ابن خفیف را از اساتید سراج شمرده اند، این دو کتاب باشد، این حرف درست نیست.
9. ابوعبدالله رودبارى (369 ق)
10. ابوعلى رودبارى (322 ق)
شیخ در کتاب لمع واقعه اى را نقل مى کند ودر آن مى گوید به خدمت ابوعلى رودبارى رفتیم و از وى خواستیم تا نامه اى براى شخصى بنویسد و وى نامه را نوشت.[31] ولى چنان که نیکلسون گفته است به احتمال فراوان، در اینجا تصحیفى صورت گرفته و این شخص همان ابوعبدالله رودبارى بوده است. شاهد بر این حرف آن است که سراج در هیچ جاى دیگر از ابوعلى به طور مستقیم نقل نمى کند، بلکه نقل هاى او به واسطه ابوعبدالله رودبارى است.
11. ابوسعید عثمان بن أحمد بن شنبک الدینورى وراق خیثمة[32]
12. قیس بن عبدالعزیز عمر حمصى
سراج از طریق وى از ابوالقاسم بن مروان نهاوندى هم نشین ابوسعید خراز (279 ق)، نقل مى کند.
13. ابوالحسن احمد بن محمد بن سالم (356 ق)
ابوالحسن احمد بن محمد بن سالم، استاد سراج سردسته فرقه سالمیه است. این فرقه، فرقه اى کلامى ـ عرفانى است که به دست سهل تسترى تأسیس شد و بعد از او ابوعبدالله محمد بن سالم و فرزندش ابوالحسن آن را رونق بخشیدند. حدود مرزهاى جغرافیایى این فرقه در بصره و اطراف آن و در میان مالکى مذهب هاى آنجا بود.[33] سراج در مباحث عرفانى، تأثیر بسیارى از ابن سالم پذیرفت اما مباحث کلامى سالمیه را رد کرده است.
14. احمد طرسوسى (364 ق)[34]
15. ابوطیب شیرازى
سراج در لمع مى گوید:
سمعت بعض المشایخ و هو ابوالطیب الشیرازى، قال;...;
از بعضى مشایخ شنیدم و او ابوطیب شیرازى است که گفت... .[35]
16. على بن بندار بن حسین (359 ق)[36]
17. محمد بن على بن مأمون کرخى[37]
18. احمد بن محمد سائح
نیکلسون معتقد است که «سائح»، تصحیف «سالم» است و وى همان احمد بن محمد سالم است، اما چنین به نظر مى رسد که این شخص همان ابوبکر سائح است که با قاسم بن محمد رفیق سهل مصاحبت داشته است[38] و لقب «سائح» هم لقب کسانى است که همواره به سیاحت مشغول بوده اند.[39]
19. محمد بن معبد البانیاسى[40]
غیر از این افراد، کسان دیگرى هم هستند که سراج از آنها حدیث شنیده و نام آنها در بخش پیوست مى آید.
سفرها
بغداد
در تذکره ها کرامتى هم براى سراج ذکر کرده اند که در مسجد شونیزیه بغداد اتفاق افتاده است. از این جهت، باید گفت وى دو بار به بغداد سفر داشته; یکى براى کسب علم و صحبت علما و دوم، هنگامى که خود از بزرگان بوده و در آنجا درویشان را موعظه مى کرده است. در سفر دوم، وى یک ماه رمضان را در بغداد بوده است.
بصره
دمشق
عکا
صور
رحبه مالک بن طوق
رحبه
رمله
او در رمله به خدمت احمد بن على وجیهى[57] و ابوحفص عمر شمشاطى[58]رسیده است.
تبریز
طرابلس
انطاکیه
دمیاط
مصر
شوشتر
بسطام
دینور
از کتاب لمع ترتیب این سفرها معلوم نیست، جز این که او قبل از سفر به بصره به بسطام رفته است.[70] هم چنین مناظره وى با ابن سالم نشان از دوران پختگى وى هنگام سفر به بصره دارد ولى در برخورد با اساتید دیگر بیشتر حالت انفعالى دارد.
ظاهراً وى بعد از سفرهایش، در طوس ساکن شده و در آنجا به تربیت شاگردان همت گماشته است. بنا به نقل اسرار التوحید، خانقاه استاد بواحمد، که خانقاهى در طوس بوده، قدمگاه سراج بوده است.[71]
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
[1]. در توضیح واژه سراج باید گفت در تاریخ، بعضى به سِراج معروف هستند; مانند یحیى بن محمد بن احمد بن عبدالله که غلامانش او را کشتند و به فرزندانش بنى سِراج مى گویند (ابن فندق، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، ج1، ص265) ولى افرادى هم هستند که به سَرّاج معروف هستند; مانند ابن سرّاج نحوى (316 ق) و ابوالعباس سرّاج (313 ق) محدّث بزرگ نیشابور. (سمعانى، الانساب، ج3، ص241-242 و جزرى، اللباب فى تهذیب الانساب، ج2، ص111) سَرّاج بر وزن عَطّار به معناى زین ساز است و سِراج بر وزن کِتاب به معناى چراغ است. مدرس تبریزى معتقد است که لقب ابونصر طوسى سِراج است نه سَرّاج. (مدرس تبریزى، ریحانة الادب، ج3، ص6).
[2]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج31، ص74. عبارت سلمى این چنین است: «على بن محمد بن یحیى ابوالحسن السراج الطوسى من جملة مشایخ طوس و فتیانهم و زهادهم. مات بنیسابور و هو ساجد و له بطوس عقب باق ابنه المعروف بأبى نصر السرّاج».
[3]. ارباب فتوت را فتیان گویند.
[4]. «قال ابوالحسن السرّاج یوماً للبوشنجى: ادع الله لى فقال: اعاذک الله من فتنتک و بلائک لانّ الفتنة و البلاء لیسا الاّ من نفسه»، سلمى، طبقات الصوفیة، ص 461.
[5]. سلمى، همان، ص458.
[6]. ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، ج3، ص126.
[7]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج52، ص379.
[8]. به عنوان نمونه قس با: رساله قشیرى، ص174 و 197 با لمع، ص69 و 71.
[9]. گولپینارلى، فتوت در کشورهاى اسلامى، ص122.
[10]. مدرس تبریزى، ریحانة الادب، ج3، ص6. در اصطلاح اهل فتوت، به نقیب فقیه گویند و نقیب کسى است که از طرف زعیم، به جهت سعى در مصالح فتیان منصوب شده است. (نگاه کنید به: گولپینارلى، فتوت در کشورهاى اسلامى، ص49) و با توجه به این که سراج مرجع اهل فتوت در دیار خود بوده شاید از جهت این که در میان آنها سمت نقیب داشته به وى فقیه اطلاق مى شده ولى در عرف معمول مراد از فقیه کسى است که در فقه صاحب نظر است.
[11]. خوافى، منهج الرشاد، ص538 چاپ شده در کتاب برگه هاى پیر.
[12]. یافعى، مرآة الجنان و عبرة الیقظان، ج2، ص322; ذهبى، العبر فى خبر من غبر، ج2، ص151 و ابن عماد، شذرات الذهب، ج3، ص91.
[13]. ذهبى، همان; ابن عماد، همان.
[14]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج38، ص307.
[15]. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج1، ص26; عطار، تذکرة الاولیاء، ص639 و جامى، نفحات الانس، ص289.
[16]. آنچه از منابع برمى آید این است که پدر ابونصر طوسى یا یکى از اجداد وى شغلش زین سازى بوده و این لقب به ابونصر هم منتقل شده است .از این رو، وقتى سلمى از پدر ابونصر نام مى برد وى را با لقب سرّاج یاد مى کند (عبارت سلمى در پاورقى شماره 1 گذشت) و در بعضى منابع هم از ابونصر طوسى با عنوان ابن سرّاج یاد کرده اند (ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص385 و ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج56، ص16) و انتقال لقب پدر به فرزند و حتى نوه شایع است چنان که ابوالعباس سرّاج به علت این که یکى از اجدادش زین ساز بوده به این لقب معروف شده است. (سمعانى، الانساب، ج3، ص241).
[17]. محمد بن منور، همان; جامى، همان; درویش على بوزجانى، روضة الریاحین، ص929 و مدرس تبریزى، ریحانة الادب، ج3، ص6.
[18]. سراج، لمع، ص336.
[19]. عطار، تذکرة الاولیاء; ص639; جامى، نفحات الانس، ص289.
[20]. قشیرى، رساله، ص483.
[21]. سلمى، طبقات الصوفیة، ص347.
[22]. نبهانى، جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص186.
[23]. قس با: لمع، ص151 با طبقات الصوفیه، ص188 و همچنین لمع، ص334 با طبقات الصوفیه، ص189.
[24]. دیلمى، سیرت شیخ کبیر ابن خفیف شیرازى، ص12 و 22.
[25]. سزگین، تاریخ التراث العربى، ج1، جزء 4، ص162.
[26]. دیلمى، سیرت شیخ کبیر ابن خفیف شیرازى، ص37.
[27]. دیلمى، همان، ص38 و 204 و 222.
[28]. به نقل از بخش الحاقى کتاب سیرت شیخ کبیر، ص222.
[29]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج52، ص417-418. عبارت او این است: «و کان شیرازیاً الا انه لقّب بهذا لانه اقام بطرسوس سنین».
[30]. قزوینى، پاورقى شدّ الازار، ص125.
[31]. سراج، لمع، ص306.
[32]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج38، ص306 - 307.
[33]. مقدسى، احسن التقاسیم، ص126.
[34]. سراج، لمع، ص226.
[35]. همان، ص418.
[36]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج41، ص286.
[37]. ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، ج1، ص252.
[38]. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج4، ص561 .
[39]. سمعانى، الانساب، ج3، ص207.
[40]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج56، ص16.
[41]. سلمى، طبقات الصوفیة، ص492.
[42]. سراج، لمع، ص361.
[43]. همان، ص356.
[44]. همان، ص220.
[45]. همان، ص406.
[46]. همان، ص231 و 320.
[47]. همان، ص271.
[48]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج51، ص176.
[49]. سمعانى، الانساب، ج4، ص225 و سراج، لمع، ص308.
[50]. سراج، لمع، ص306.
[51]. ابن عماد، شذرات الذهب، ج3، ص91.
[52]. حموى، معجم البلدان، ج3، ص34.
[53]. حموى، همان، ص33.
[54]. حموى، همان، ص34.
[55]. سراج، لمع، ص358.
[56]. حموى، معجم البلدان، ص69.
[57]. سراج، لمع، ص319.
[58]. همان، ص321.
[59]. همان، ص322.
[60]. همان، ص330.
[61]. همان، ص332.
[62]. همان، ص341.
[63]. قزوینى، آثار البلاد و اخبار العباد، ص193.
[64]. سراج، لمع، ص358.
[65]. همان، ص320.
[66]. همان، ص391.
[67]. همان، ص500.
[68]. همان، ص473 و 144.
[69]. سراج، لمع، ص217.
[70]. به احتمال فراوان سراج از مسیر راه آن زمان شهرها را به ترتیب پشت سر گذاشته و به ترتیب، ابتدا به بسطام و تبریز و بعد به شامات و مصر و از آنجا به بصره و بغداد و شوشتر رفته است. براى اطلاع از این مسیر به کتاب اطلس تاریخى جهان مراجعه شود.
[71]. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج1، ص58.