روح
فضیلت فقر یا غنا
برترى انبیا بر اولیا
مقامات و احوال و بعضى اصطلاحات مربوط به آن
او اهل هر یک از مقامات و احوال را بر سه قسم تقسیم مى کند; مریدان یا عموم، متحققان یا اهل خصوص، اهل نهایات یا اهل خصوص الخصوص. اهل خصوص کسانى هستند که به مقام یا حال متحقق شده اند. اهل خصوص الخصوص آنها هستند که از مقامات و احوال گذشته و اهل تفرید شده اند.[176] به عبارت دیگر مبتدى همان مرید است و منتهى همان خصوص الخصوص و میانه همان اهل خصوص.
او این نکته را اضافه مى کند که در حالت «قرب»، آن گاه که قلب لطف، احسان و محبت خداوندگارش را دید به «حال محبت» و «شوق» مى رسد و آن گاه که قلب هیبت، قدرت و عظمت مولایش را دید به او حالت «خوف» و «حیا» دست مى دهد.[177] این مطلب با بحث اسماى جلال و جمال ابن عربى قابل مقایسه است.
سالک بعد از پشت سر گذاشتن این مقامات و احوال صاحب مکان مى شود و «مکان» براى اهل کمال و نهایات است و به آن که به نهایات رسیده، «مراد» گویند.[178] این انتقال از احوال و مقامات را سیر گویند و اگر این سیر سریع باشد آن را طیر گویند.[179] در اینجا نباید از تفاوتى که نظر سراج با نظر دیگر عارفان دارد غافل شویم. عارفانى همچون جنید و عبدالرزاق کاشانى معتقدند سالک مجذوب همان مرید است و مجذوب سالک همان مراد. مرید سیر دارد و مراد طیر.[180] در حالى که سراج مرید را (با تساهل در عبارت) همان مبتدى و مراد را منتهى مى داند و سیر و طیر را وصف سلوکِ سالک مى داند نه وصفِ خودِ سالک.
در نظر عارفان حجاب قلب چهارگونه است: ختم و طبع که براى قلب کفار است. رین و قسوه که براى قلب منافق است. صدأ و غشاوه که براى قلب مؤمن است. و غین که زنگار قلب پیامبر است. این تعابیر همه از آیات و روایات برگرفته است. سراج در مورد غین مى گوید: این کلمه از این روایت پیامبر گرفته شده که مى فرماید من براى رفع زنگار دل روزى صد مرتبه استغفار مى کنم; «انه لیغان على قلبى فأستغفر الله و اتوب الیه فى الیوم مأة مرة». او براى غین به آینه مثال مى زند که وقتى ناظرى روبه روى آینه قرار مى گیرد از بازدم او بخارى روى آن حاصل مى شود که براى چند لحظه جلو نور را مى گیرد اما دوباره به حالت اول باز مى گردد. او این روایت را ضعیف مى داند و مى گوید: قلب پیامبر اختصاص به رؤیت دارد و کسى نمیتواند براى قلب پیامبر به وصف یا نعتى حکم کند.[181] این نظر شیخ بعدها مورد انتقاد عارفان بعدى قرار گرفت و آن را از کم اطلاعى سراج به طرق احادیث دانسته اند.[182]
جمع و تفرقه
رؤیت خدا
کلام خدا و عرش و کرسى
عرش و کرسى حادث اند و وراى آنها چیزى نیست و کسى به آن احاطه ندارد جز مقدارى که خدا آن را توصیف کرده است و علم آن تنها نزد خدا است.
سماع
او به طور کلى سماع هر قلب آلوده به حب دنیا را لهو مى داند[191] و ترک سماع براى صوفیه را اولى مى داند.[192] در نظر او هدف صوفیه از سماع، تقویت وجد و ذکرى است که در قلب است نه لذت بردن از صداى زیبا.[193]
حلول و اتحاد
فنا
نکته دیگرى که سراج بیان مى کند این است که جبر به این معنى که ما بر حرکات خود مجبوریم، باطل است و این گفته زندیق است. آنچه انسان صدیق مى گوید این است که قوام اشیا به خداست و هر چیزى از خداست و به او باز مى گردد و این به معناى جبر نیست.[197]
واژه صوفى
به اعتقاد او، نام «صوفى» از زمان هاى گذشته رایج بوده است و در زمان حسن بصرى و سفیان ثورى این نام، براى عموم نامى آشنا بوده است. بنابراین، این که گفته شود این نام، نامى تازه و نو است که بغدادى ها آنان را ابداع کردند، حرف درستى نیست. هم چنین بنابر روایتى، این نام پیش از اسلام هم بوده است. اما این که در میان اصحاب کسى به این نام معروف نبوده، به این دلیل است که آنها به فضیلت مصاحبت با پیامبر رسیده بودند، که بالاتر از هر حالى است. از این رو، آنها خود را به این لقب موسوم نساختند.[199] او این نکته را هم تأکید مى کند که تصوف، تنها به پوشیدن لباس پشمى نیست; بلکه شخص باید از درون اصلاح شده باشد و اگر کسى گمان کند حفظ حکایات، بیان عبارات فصیح، سماع و رقص و خلوت گزینى تصوف است، در اشتباه است و این کارها در قیامت، جز حسرت و ندامت براى او ثمر دیگرى ندارد.[200] پس تصوف در نظر او به ظاهر نیست و آن کس که اعمال صوفیه را انجام دهد اما به فلسفه آن اعمال پى نبرد و تنها تقلید کورکورانه از آنها کند، در اشتباه است و بسیارى از غلطاتى که سراج آنها را بر مى شمارد، ناشى از همین حفظ ظاهرى اعمال و توجه نکردن به باطن آن است. او معتقد است: اولین کسى که در بغداد به صوفى معروف شد، عبدک صوفى بود. این شخص از یاران معافى بن عمران بوده است و از مشایخ بغداد قبل از بشر بن حارث (227 ق) و سرى سقطى (253 ق) محسوب مى شود.[201] سلمى هم این حرف را پذیرفته و در کتاب تاریخ الصوفیة خود، به نقل از سراج، عبدک صوفى را اولین کسى مى داند که در بغداد به «صوفى» معروف شد.
اصول تصوف
آداب متصوفه در نظر او بسیار مهم است و کسى مى تواند به صوفیه اقتدا کند که به آداب آنها پایبند باشد. کسى که ترک طعام کند، اما آداب آن را نداند، ممکن است از او واجبى فوت شود. کسى که سفر مى کند و مشایخ را زیارت مى کند، اگر هدف از سفر را نداند و ادب زیارت اساتید را نگاه ندارد، در اشتباه است. بسیارى از غلطات صوفیه که سراج ذکر مى کند، در واقع به همین نکته برمى گردد که آنان آداب آن مسئله را حفظ نکرده اند.
منابع:
ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، با تحقیق على شیرى، دار الفکر، بیروت، 1995.
ابن ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب، دار الکتاب الاسلامى، قاهره.
ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، با تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1996.
السراج الطوسى، ابونصر، اللمع، با تحقیق و تعلیق دکتر عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقى سرور، نشر مکتبة الثقافة الدینیة قاهره، 1380.
برگه هاى پیر; مجموعه بیست اثر چاپ نشده فارسى از قلمرو عرفان و تصوف، با تصحیح و تعلیق نجیب مایل هروى، نشر نى، 1381.
بغدادى، ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى، تلبیس ابلیس، با تحقیق و تعلیق دکتر السید الجُمَیلى، دارالکتاب العربى، بیروت، 1987.
بکرى صقلى مالکى، عبدالرحمان بن محمد بن عبدالله، الانوار فى علم الاسرار و مقامات الابرار، بیروت.
بیهقى، ابوبکر احمد بن حسین، شعب الایمان، با تحقیق محمد سعید بسیونى زغلول، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1410.
تسبیحى (رها)، دکتر محمدحسین، تحلیل کشف المحجوب و تحقیق در احوال و آثار حضرت داتا گنج بخش، اسلام آباد، 1999.
جلاّبى هجویرى غزنوى، ابوالحسن على بن عثمان، کشف المحجوب، با تصحیح ژوکوفسکى.
حموى، یاقوت، معجم البلدان، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
خنجى، فضل الله بن روزبهان، مهمانخانه بخارا، به اهتمام دکتر منوچهر ستوده، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1341.
در شبستان عرفان; مجموعه رسائل فارسى از پیران ایران، با تصحیح و تعلیق نجیب مایل هروى، نشر قطره، 1384.
رجب سیدبى، تحقیق دکتر جمال، رسائل الجنید، دار اقرأ للطباعة و النشر و التوزیع، دمشق، 2005.
سزگین، فؤاد، تاریخ التراث العربى، نشر مکتبة آیة الله العظمى مرعشى نجفى، قم، 1412.
سلمى، ابوعبدالرحمان، طبقات الصوفیة، با تحقیق نور الدین شریبه، دار الکتاب النفیس، 1986.
سمعانى، الانساب، با مقدمه و تعلیق عبدالله عمر بارودى، دار الجنان، بیروت، 1988.
سهروردى، ابونجیب ضیاءالدین، آداب المریدین، با تصحیح نجیب مایل هروى، انتشارات مولى، 1363.
فتوت نامه ها و رسائل خاکساریه (سى رساله)، با مقدمه و تصحیح مهران افشارى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1382.
قشیرى، ابوالقاسم، اربع رسائل فى التصوف، مطبعة المجمع العلمى العراقى.
ــــــــــــــــــ ، الرسالة القشیریة، با تحقیق دکتر عبدالحلیم محمود و محمود بن شریف، انتشارات بیدار، 1374.
کلابادى، ابوبکر محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1400.
گولپینارلى، عبدالباقى، فتوت در کشورهاى اسلامى، ترجمه دکتر توفیق هاشمپور سبحانى، انتشارات روزنه، 1379.
محمد بن منور، اسرار التوحید فى مقامات الشیخ ابى سعید، با مقدمه تصحیح و تعلیقات دکتر محمد رضا شفیعى کدکنى، مؤسسه انتشارات آگاه، تهران، 1371.
مدرس تبریزى، محمدعلى، ریحانة الادب، انتشارات خیام، 1374.
نامه دانشوران ناصرى، جمعى از فضلا و دانشمندان دوره قاجار، مؤسسه مطبوعاتى دار الفکر، قم.
پی نوشت ها :
[166]. همان، ص555.
[167]. همان، ص520-522.
[168]. همان، ص535ـ537.
[169]. همان، ص417-418.
[170]. همان، ص65-66.
[171]. همان، ص435-436.
[172]. کلابادى، التعرف، ص103.
[173]. کلابادى، همان; سراج، لمع، ص103 .
[174]. سراج، لمع، ص103.
[175]. همان، ص102.
[176]. همان، ص413.
[177]. همان، ص89.
[178]. همان، ص412 و 418.
[179]. همان، ص442.
[180]. قشیرى، رساله، ص310، کاشانى، شرح منازل السائرین، ص481 و کلابادى، همان، ص140.
[181]. سراج، لمع، ص451.
[182]. مقدسى، صفوة التصوف، ص372.
[183]. سراج، لمع، ص416.
[184]. همان، ص426.
[185]. همان، ص544-545 و ص548.
[186]. همان، ص107.
[187]. همان، ص357.
[188]. همان، ص344-348.
[189]. همان، ص359-360.
[190]. همان، ص366.
[191]. همان، ص530.
[192]. همان، ص247.
[193]. همان، ص369.
[194]. از این عبارت به دست مى آید است که سراج هم قائل به وحدت وجود است و تفاوت خلق و حق را به بینونت عزلى مى داند و احتمالا همین بحث وحدت وجود باعث شده تا او بحث حلول را مطرح کند و اشتباهى که بعضى به خاطر فهم نادرست از آن به اشتباه افتاده اند، اشاره مى کند.
[195]. همان، ص541.
[196]. همان، ص543 و 552
[197]. همان، ص549.
[198]. همان، ص40-41.
[199]. همان، ص42.
[200]. سراج، همان، ص529.
[201]. ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، ج1، ص252 - 253.
[202]. همان، ص516.