راز « اناالحق » حلاج

مقاله ای که پیش رو دارید یکی از مقالات این مجموعه است. در نهایت این شمائید که انتخاب می کنید. حسين بن منصور حلاج از عارفان قرن سوم هجري را مي توان نام آورترين عارف ايراني- اسلا مي دانست. سخنان او بالا خص «اناالحق» گفتنش
دوشنبه، 26 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راز « اناالحق » حلاج
راز « اناالحق » حلاج
 

نويسنده : سيد محمد صفوي





حسین بن منصور حلاج از جمله شخصیتهایی است که پیرامون وی سخنان بسیاری در طول تاریخ مطرح بوده است.
بعضی او را عارفی بزرگ و سالکی واصل و بعضی او را شیادی مکار و مدعی نیابت امام زمان (عج ) و حتی دیوانه می دانند !
راسخون در آستانه ی سالروز اعدام این شخصیت جنجالی تاریخ اقدام به انتشار ویژه نامه ای درباره ی او نموده است.
سعی ما براین بوده که بدون هیچگونه پیشداوری ، نظرات موافقان و مخالفان را در این مجموعه پیش روی شما قرار دهیم.
مقاله ای که پیش رو دارید یکی از مقالات این مجموعه است. در نهایت این شمائید که انتخاب می کنید.

حسين بن منصور حلاج از عارفان قرن سوم هجري را مي توان نام آورترين عارف ايراني- اسلا مي دانست. سخنان او بالا خص «اناالحق» گفتنش و نحوه مرگش، او را چنان متمايز کرده که در طول تاريخ ادبيات و عرفان ايراني، هيچ کس به اندازه او مورد توجه قرار نگرفته است. از سوي ديگر اختلاف نظر درباره او نيز مثال زدني است. بعضي به او «قتيل الله في سبيل الله» لقب داده اند و بعضي «مردي محتال و شعبده باز»! با اين حال نظر اکثر عارفان و صاحب نظران مسلمان درباره او مثبت بوده و از مرتبه بلند و شهادت او در راه حق سخن گفته اند.
راز «اناالحق» گفتن حلاج که به نظر مي رسد مهمترين دليل قتل فجيح او به دست عمال خليفه عباسي (المقتدر) بود، چيست؟
اين پرسشي است که پاسخگويي به آن مي تواند حلاج واقعي را به ما بشناساند و نويسنده اين نوشته سعي دارد با توجه به نظرات مطرح شده توسط بزرگان و اهل فن، تا حدي پاسخ آن را بازگو کند، اما پيش از آن، بد نيست کيفيت شهادت اين عارف را به نقل از عطار نيشابوري مرور کنيم:
«... پس دستش جدا کردند. خنده بزد. گفتند: خنده چيست؟ گفت: دست از آدمي بسته باز کردن آسان است. مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش را مي کشد، قطع کند. پس پاهايش ببريدند. تبسمي کرد. گفت: بدين پاي خاکي مي کردم. قدمي ديگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانيد آن قدم را ببريد! پس دو دست بريده خون آلود بر روي درماليد تا هر دو ساعد و روي خون آلود کرد. گفتند: اين چرا کردي؟ گفت: خون بسيار از من برفت و دانم که رويم زرد شده باشد، شما پنداريد که زردي من از ترس است. خون در روي در ماليدم تا در چشم شما سرخ روي باشم که گلگونه مردان خون ايشان است... پس چشمانش را بر کندند. قيامتي از خلق برآمد. بعضي مي گريستند و بعضي سنگ مي انداختند. پس خواستند زبانش ببرند، گفت: چندان صبر کنيد که سخني بگويم. روي سوي آسمان کرد و گفت: الهي! بدين رنج که براي تو بر من مي برند، محرومشان مگردان و از اين دولتشان بي نصيب مکن ... پس گوش و بيني ببريدند و سنگ روان کردند... پس زبانش ببريدند و نماز شام بود که سرش ببريدند و در ميان سربريدن تبسمي کرد و جان بداد» اين کيفيت به قتل رسيدن، معما را کمي پيچيده تر مي کند. دليل اين همه دشمني و رفتار ددمنشانه با حلاج چه بود؟!

نظريه اول - حلاج ملحدي بود که دعوي خدايي مي کرد

اين نظريه براساس ديدگاهي است که «اناالحق» گفتن حلاج را به «من حق هستم - من خدا هستم» معنا مي کند. چنين برداشتي از سخن معروف حلاج اما بسيار عوامانه و ساده انگارانه است و اتفاقا به نظر مي رسد که گسترش چنين نظري بيشتر در ميان عامه مردم بوده يا بر اثر تبليغات، چنين برداشتي در ميان مردم معروف شده است.
اينکه المقتدر - خليفه عباسي - به سبب چنين ادعايي، حلاج را دچار آن عقوبت دردناک کرده باشد، با توجه به شواهد بسيار دور از ذهن است:
امروز همه ما مي دانيم که خليفه عباسي - برخلاف تبليغات زمان خود - نه تنها جانشين واقعي پيامبر(ص) و خليفه بر حق مسلمين نبوده، بلکه هيچ نسبتي با مسلماني هم نداشته است. نويسنده تاريخ «تجارب السلف» درباره اين خليفه مي نويسد: «چون بر سرير خلافت نشست، سيزده ساله بود. گويند در سراي مقتدر يازده هزار خادم خصي (خواجه حرمسرا) بودند...»
وارث هارون الرشيد که فقط يازده هزار خادم حرمسرا داشته، آيا چنان درد خداپرستي داشته که اناالحق گويي حلاج را به چنين شيوه اي پاسخ دهد؟ اين امر وقتي عجيب تر مي نمايد که بدانيم آنکه در مقام اين دعوي خدايي، موضع گرفته و به خاموش کردنش همت گماشته، خليفه عباسي و عمالش بوده اند، نه مردم. در حالي که اگر اناالحق گفتن حلاج چنين معنايي داشت، به طور منطقي بايد عامه مردم - در همان زمان - به مقابله و برخورد با حلاج مي پرداختند اما چنين نبوده است.
بنا بر نوشته عطار، اگرچه به سبب «اناالحق» گويي، قضات و عمال خليفه، بر قتل او نظر دادند، اما در ابتداي کار خليفه گفت تا او را به زندان بيندازند و در يکسالي که او در زندان بوده، مردم مي آمدند و مسائل خود را از او مي پرسيدند، به نحوي که او به اصطلاح امروز، ممنوع الملاقات مي شود. بعد از آن خليفه کسي را نزد او مي فرستد تا از گفته خويش عذرخواهي کند تا خلاص شود، اما حلاج پيغام مي دهد که خليفه بايد عذرخواهي کند! جواب حلاج به خليفه سنگين مي آيد و دستور قتلش را مي دهد. در ساير نوشته ها هم بر اقبال مردم به حلا ج سخن گفته شده و از لا يه هاي زيرين نوشته هاي تاريخي مي توان به اين نتيجه رسيد که در حقيقت رويکرد مردم به حلا ج دليل اصلي قتل او بوده است!
هندوشاه در تجارب السلف مي نويسد: «چون مقتدر را از احوال ميل عوام به حلا ج معلوم شد... وزير خود حامد عباس را فرمود که علما و فقها را بخوانند و حلا ج را حاضر کنند و با هم بحث کنند و آن چه حکم و فتواي شرع باشد، اعلا م دهند تا با او آن کنيم»

نظريه دوم- حلا ج، اسرار الهي را به نامحرمان مي گفت

راه و روش عارفان همواره مخالفان بسياري در ميان ساير متشرعان چون فقيهان، فيلسوفان و مقلدان آنها داشته است. عارفان خود اعتقاد داشته اند که بسياري از عقايد و مکاشفات خود را جز به خواص- يا حتي خواص خواص- نبايد بگويند، چرا که قدرت درک آن وجود ندارد و نه تنها فهميده نمي شود، بلکه بد فهميده مي شود.
ابن سينا مي گويد: «اسرار تصوف و عرفان مورد انکار ناآشنايان و مورد اعتراف و تعظيم آشنايان مي باشد» و در جاي ديگري مي گويد: «محتواي اين فن (عرفان) براي غافلا ن مايه تمسخر و خنده است و براي آگاهان سرمايه عبرت».
«انا الحق» گويي حلاج در ميان عارفان، شاعران و علماي بسياري به معناي اتصال او به خدا، وصال در عشق الهي رسيدن به وحدت وجود تفسير شده است اما اين چيزي نبود که در ميان کوچه و بازار گفته شود.
سنايي غزنوي در اين باره در حديقه الحقيقه سروده است:
پس زباني که راز مطلق گفت
بود حلاج کاو انا الحق گفت
راز خود چون ز روي داد به پشت
راز جلاد گشت و او را کشت
راز او کرد ناگهاني فاش
بي اجازت ميانه اوباش

حافظ نيز همين سخن را در ميان غزل معروف خود بيان داشته است:
گفت آن يار کزو گشت سردار بلند
جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد
شيخ محمود شبستري در مثنوي گلشن راز، اين انا الحق گويي را شرح کم نظيري گفته است:
انا الحق کشف اسرار است مطلق
به جز حق کيست تا گويد انا الحق
همه ذرات عالم همچو منصور
تو خواهي مست گير و خواه مخمور
چو کردي خويشتن را پنبه کاري
تو هم حلا ج وار اين دم برآري
برآور پنبه پندارت از گوش
نداي واحد القهار بنيوش
در آ در وادي ايمن که ناگاه
درختي گويدت اني اناالله

با اين حال دکتر علي شريعتي که به واسطه تحقيق مثال زدني استاد فرانسوي اش لويي ماسينيون، آشنايي با حلا ج داشته، به واسطه اين که همين نظر را درباره حلا ج دارد، بر او خرده مي گيرد که چنين مردني، ارزشي ندارد. او در کتاب بزرگ خود، نيايش در توصيف مرگ انسان هاي برتر مي نويسد:
«مرگ; نه حلاج وار: مرگي پاک در راهي پوک، که علي وار: براي خشنودي خدا يعني در خدمت به خلق» با اين حال اگر به اين نظريه معتقد باشيم، باز هم اين سوال پيش مي آيد که چرا مردم به حلاج اقبال نشان مي دادند و چرا خليفه عباسي چنان با او دشمني ورزيد؟!

نظريه سوم - حلاج، يک انقلا بي تمام عيار

اگر همراهي مردم با حلاج و رويارويي او با خليفه عباسي (که از خلال پاسخ او در زندان به فرستاده خليفه مشهود است) را در نظر بگيريم و همچنين بدانيم که او را به دعوي «مهدويت» هم متهم کرده اند، اين نتيجه را مي توانيم بگيريم که مقصود حلاج از ذکر «انا الحق» بيان حق بودن او در برابر «خليفه باطل» است. در واقع حلاج مخالفت خود با نظام باطل خلافت عباسي را با زبان عرفاني خويش بيان کرده است و از ظهور حق و مژده افول باطل در کوچه و بازار دم زده است.
دکتر ناصرالدين صاحب زماني از محققان بزرگ معاصر در اين زمينه، سخن شنيدني دارد: «چرا اناالحق گويي حلاج را به اين آيه از قرآن نسبت ندهيم که کاملا در شان بعثت، قيام و ظهور آئين حق در برابر نظام باطل ارزش ها ابلا غ شده است و در دوره اي همسان، به عنوان مژدگاني پايان عصر جاهلي و سرآغاز عصري راستين از دهان پيامبر در اوج پيکار او براي استقرار اسلا م اعلا م گشته است: « جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا - حق آمد و باطل تباهي پذيرفت زيرا در حقيقت باطل تباهي پذير است.»
اينکه چنين پيام سياسي در قالب گفته هاي عرفاني بيايد در تاريخ ادبيات ايران بي نظير نيست. حافظ هم بسياري از پيامهاي اين چنيني خود را در قالب غزل هاي خود بازگو کرده است (که شرح و بسط اين موضوع، موضوع مقاله مفصلي است و در اين مقاله نمي گنجد).
پايان اين مقاله را به شعري از بنيانگذار انقلا ب، امام خميني (ره) اختصاص مي دهيم که هم سياستمداري بزرگ، هم فقيهي بي نظير و هم عارفي واصل بود. ايشان در شعر معروف خود با مطلع «من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم» درباره حلاج سروده اند:
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خريدار سردار شدم

آيا نمي توان گفت که امام (ره) نيز اشارتي به قيام حلاج در برابر حکومت ظالمانه زمان خويش داشته اند؟

پي نوشت :

1- تذکره الا وليا- فريدالدين عطار نيشابوري - تصحيح محمد قزويني
2- خط سوم - دکتر ناصرالدين صاحب زماني
3- حلاج (شهيد عشق الهي) - دکتر جواد نوربخش
4- نيايش - دکتر علي شريعتي
5- فلسفه عرفان - دکتر سيد يحيي يثربي
6- حديقه الحقيقه و طريقه الشريفه - سنايي غزنوي - تصحيح مدرس رضوي

منبع:www.mardomsalari.com




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما