۱) جایگاه انسان در خلقت از دیدگاه حلاج
او معتقد بود که : انسان عارف ، مومن ، ایثارگر و شهید ، بی شک علت غایی و هدف اصلی خلقت ۱ است . و هموست که عنوان « خلیفه خداوند در زمین ۲ » را به خود اختصاص داده است .
جهان بینی ، طریقت و مشرب حلاج ، بطور خلاصه از انسان خدایی سرچشمه می گیرد . هر جانی را جهانی می داند ، بشرط آن که حجاب ها عاشقانه برداشته شود تا انسانی که منزلت خلیفه حق به روی زمین را داراست به نقد حال خویش پرداخته و بداند که چرا فرشتگان عالم بالا به حضرت آدم سجده کردند ۳ .
۲) چگونگی خدایی شدن در کلام حلاج !
بینی و بینک انی یزاحمنی فارفع بانک انی من البین
" بین من ( حلاج ) و بین تو ( خدا ) فقط « منیت من » مانع و حجاب است . پس ای خدا این « منیت من » را از میان بردار ۴
آری حلاج معتقد بود که « انسان خدایی » ، عروج مومنانه به سوی لایتناهی است که با « فنای سالک » همراه است .
و مرادش از ترانه « انسان خدایی » این است که هر عاشق مومن ، باید تعینات شخصی را از ساحت وجود بزداید تا قائم به حق شود ، و همین که « منی ، مایی و تویی » از میان برود جز او ( خدا ) چیزی باقی نمی ماند .
۳) روش پیمودن راه در سیره حلاج !
و بدین رو بود که آشکارا به خانقاه داران و صوفیان زمانه خود نوشت :
" راه طریقتی حلاج از راه شما ( که فقط در شور و مستی خانقاه بسر برده ) متمایز و جداست ، در سلوک عارفانه من عشق و درون بینی نقش موثر و سازنده ای دارد . لحظاتی که در بی خودی و سرمستی عارفانه می گذرانم ، حقیقت را در سایه « انا الحق » ، ( که تنها چیزی که می بینم وجود حق است و لا غیر ) به خوبی درک ، حتی لمس می کنم . "
عشق حلاجی که تار و پودش از جلالی خاص برخوردار است ، عشق شیفتگی است ، چون آتش و باد ، او را در تب و تاب افکنده است ، عشقی که در لحظات بیخودی و سرمستی ، روح مشتاقش ، گوش به نغمه درون می دهد و بی پروا صلا می دهد :
« انا الحق » .
و این شیفتگی چنان او را به وجد و کمال رسانده بود که ، هر آن تمنای وصال و یگانگی با محبوب و معشوق خود ( خدای ازلی و ابدی و حقیقت کائنات ) را داشت و این امر محقق نمیشد جز برکندن تن و رهایی از زندگی این دنیایی .
بدین جهت یک رشته مضامین عرفانی را در ترانه هایش منعکس کرد که :
" مرگ پایان گسیختگی و سرآغاز پیوستگی با محبوب است . و شهادت در راه او که برای عاشق ، آینه شفاف کائنات است ، نمایشگر حقیقت هستی است ، نشانه ای از حیات جاودانی است که عاشق به هستی واقعی می پیوندد ، چراکه اقتضای یکرنگی ، همرنگی با محبوب است . "
و این عشق و جذبه بیکرانه او بود که فریاد برمی آورد :
" اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتی "
" ای آنها که می شناسیدم ، مرا بکشید که حیات جاودانه من در ممات و مرگ من نهفته است .
۴) راز « انا الحق » در کلام حلاج
که به فرموده عارف بزرگ ابو سعید ابوالخیر :
" حلاج ، همیشه در علو حال بود و مجذوب ! "
اینست که حلاج همیشه نغمه های موزون در ستایش محبوب و در آرزوی وصال و فنا ساز می کرد و با تمام ذرات وجودش به دنبال هر آوایی که از کائنات می شنید ، طنین آسمانی « انا الحق » را بر زبان جاری می کرد و می سرود :
" رایت ربی بعین قلب فقلت من انت ، قال انت
و فی فنایی فنا فنائی و فی فنایی وجدت انت "
" به دید دل آمد خداوند من بگفتم : که باشی ؟ ، بگفتا : توام !
و شد در فنایم ، فنایم ، فنا و من یافتم در فنایم تو را ۵
و او ( حلاج ) در مسیر سلوک خود ، به آنجا رسیده بود که با محبوب خود یکی شده ( چونان قطره ای که به دریا متصل شده است ) و جز او نمی دید و بقول خواجه نصیر الدین طوسی :
آن کس که گفت « انا الحق » ، نه دعوی الوهیت کرد ، بلکه دعوی نفی « انیت خود » و « ثبات انیت غیر خود ( خداوند ) » کرد .
و حلاج خود می فرمود :
" دلم از فروغ الهی ، غرق شور و شوق و اشتیاق است . احساس می کنم از سراسر طبیعت ، « انا الحق » به گوش ما می رسد ، احساس می کنم نزدیک کانون نورم و همه شما ، اگر مقام خود را به عنوان خلیفه حق به روی زمین تشخیص دهید ، مانند حلاج در خود ، انواری دلپذیر و هیجانی شوق انگیز ، سیر ناشدنی و تسکین نایافتنی احساس می کنید ، که برای روح فرسوده و ستمدیده شماها آرامش ، اخلاص و عشق همراه خواهد داشت . آن زمان یا آن لحظات مقدس ، یک خروش ابدی وادارتان می کند که ادعای اتحاد عارفانه و وصال صوفیانه در سر داشته باشید . "
و یا در جایی دیگر عاشقانه با خدایش نجوا می کند :
" والله ما طلعت الشمس و لاغربت الا وحیک بقرون بانفاسی
و لاخلوت الی قوم احدتهم الا و انت حدیثی بین جلاسی "
" بخدا سوگند ، نشد خورشید سر از خاور بزند و یا به چاهسار مغرب فرو رود ، و مهر تو از نفس های من دور باشد ؛ نشد به صحبت با دوستان تنها نشینم و در آن محفل سخنی جز درباره عظمت تو بر زبان آرم ؛ نشد به یاد تو در اندوه یا به شادی ، چیزی جز تو بر سویدای دلم نقش بندد ؛ نشد هنگامی که برای رفع تشنگی ، جام آب را بر لب های عطشناکم می چسبانم ، سیمای تو را در جام آب نبینم ؛ اگر توانایی آمدنم بود به سوی تو شتابان و پویان می دویدم و یا به سر می آمدم . "
و همین عشق آتشین او بود که آنگاه که به سوی دار می بردندش در حالی که لبخندی بر لب داشت به حلوانی که علت تبسم را پرسیده بود ، پاسخ داد :
" دلال الجمال الجانب الیه اهل اوصال "
" ناز و زیبایی جمال برای یاران وصال جالب و مطبوع است . "
و سپس ادامه داد :
" الهی نحن شواهدک . "
" خدایا به دیدار توئیم . "
و همو بود که در آخرین کلام خود ، آنگاه که دستها و پاهایش بریده بوده و بر دارش کرده بودند و قبل از آنکه زبانش ببریده و بسوزانندش ، با وجدی عاشقانه ، اتصال خود به حقیقت کائنات را که عمری به انتظارش لحظه ها را خسته کرده بود ، اعلام فرمود :
"حسب الواجد ، افراد الواحد "
" برای یک عاشق ، کافی است که وجودش در معشوق مستحیل شود تا عشق و عاشق و معشوق یکی شوند . "
و براستی که او عاشق دلخسته ای بود که با معشوق یکی شده بود و دیگر دویی ( به نام عاشق ( حلاج ) و معشوق ( خداوند )) وجود نداشت و همین دلیل بر آن بود که عشق نیز از میان برداشته شده بود . ۶
۵) و در یک کلام
و بقول ابن خفیف عارف نامدار شیرازی که در زندان بغداد حلاج را ملاقات کرده بود :
" حلاج سیمرغ کوه قاف حقیقت بود ."
او پس از ملاقات طولانی و مباحثات زیبایش با حلاج ، به او چنین می گوید :
" اکنون با مباهات اعتراف می کنم ، حلاج مظهر عشق ناب و در اختیار محبوب و مسخر معشوق است که این غلبه بر جسم و روح عاشق موجب افشاگری می شود و فرجام چنین عشقی شهادت است . عرفای دیگر در معرفت عشق فقط به مقام تحیر رسیدند بدین جهت ناگزیر شدند بگویند :
مرا که خلعت سلطان عشق پوشیدند ندا زدند که حافظ خموش باش خموش
اما شما در معرفت عشق به مقام انسان خدایی نایل گردیده اید ، این است که مخالفان می گویند مسیر اندیشه ات به صورت عصیان متجلی شده است . "
و یا جلال الدین مولانا در کتاب " فیه ما فیه " آورده است :
" ... منصور را چون دوستی محبوب به نهایت رسید خود را نیست گردانید و گفت : « انا الحق » ، یعنی « من فنا گشتم »، حق ماند و بس ، و این به غایت تواضع است و نهایت بندگی است یعنی « اوست و بس » . آدمی با دل های پاک و روحی بی آلایش پذیرای جلوه گری معبود و اشراق حقایق شود . "
و یا وقتی از امام ابوحامد غزالی عارف و فیلسوف خراسانی درباره انالحق حلاج می پرسند ، می گوید :
" کلام عاشقان را در حال بی خودی و سرمستی ، باید سربسته نگاه داشت و از آنها حکایت نکرد . اینها بیان حال درونی عارف است و نمایانگر دنیایی است که او درک می کند و دارای وجوه و معانی بسیار است و حداکثر چیزی که عارف در سیر و سلوک می تواند ادعا کند قرب و نزدیکی با خدا است . "
منبع:/www.aftabir.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :msjmsj77
/ج