اجتهاد و نوانديشى (1)
نويسنده:سيّد احمد حسينى
ديرى است كه در محافل علمى و فرهنگى, چه شيعه و چه سنى, بحث از تحول و دگرگونى در نوع نگرش و برداشتِ از متون و نصوص دينى و منابع اسلامى مطرح است. امروز نيز, اين بحث, با علاقه و تلاش بيشترى پى گرفته مى شود. از اين روى, بحث از توجه به نقش تعيين كننده دو عنصر زمان و مكان در اجتهاد و كافى نبودن اجتهاد مصطلح, براى اداره جامعه امروز و نهضت قانون گذارى جديد فقهى با ديدى جديد و همه جانبه بر اساس موازين اسلامى و با كمك گرفتن از دليلهاى شرعى و خلاصه, ضرورت نوانديشى و نوفهمى و نوآورى در اجتهاد, از زنده ترين و مهمترين بحثهاى علمى و حوزوى و اجتماعى جامعه امروز ماست.
سر سلسله جنبانان اين حركت فكرى و پيشتازان اين انديشه اصلاحى, بيشتر, كسانى هستند كه ضمن برخوردارى از تحصيلات و اطلاعات لازم اسلامى و آشنايى با مسائل و شيوه هاى آموزشى و اجتهادى حوزه هاى علميه, بر اثر ارتباطات گوناگون برون حوزوى و گفت و شنود با گروه هاى گوناگون فكرى, اجتماعى, فرهنگى, سياسى و گام نهادن در محيطها و فضاهاى بازفكرى و مطالعه آثار انديشه وران و آشنايى با ديدگاهها و افكار ارباب انديشه, از اوضاع و احوال جوامع و مقتضيات زمان و روابط فرهنگى, سياسى, اقتصادى حاكم بر اجتماع نيز, به خوبى آگاه و با خبرند.
ما در فصل جداگانه اى, به نام و نشان و نوع افكار و انگيزه صاحبان اين تفكر اشاره خواهيم كرد. آنچه اكنون مورد نظر است, توجه دادن به پيامدها و آثار اين گونه حركتهاست. درخور دقت است كه حركتهاى فكرى و انديشه هاى نو پيدا, يا در اصل پيدايش, يا در تداوم و استمرار, در معرض ابتلاى به بيمارى و آفت خطرناك و فاجعه آميز افراط و تفريط هستند; از اين روى, لازم است پيش از هر چيز, هدف و انگيزه و سمت گيريهاى چنين افكارى و حدّ و مرز و معنى و مفهوم آنها شناسايى و روشن شود, تا حدّ اعتدال و قوتهاى آنها مورد حمايت و تقويت قرار گيرد و نسبت به دو طرف افراط و تفريط آنها, هشدار داده شود, تا به بهانه اصلاح و هماهنگى و همراهى با پيشرفت زمان و سازگارى دين با دنيا, عقب نشينى از مواضع حق و بازگشت از اصول ثابت غير قابل تغيير دينى و سرانجام بلاى پرفاجعه تجددزدگى رخ ندهد. و از سويى, به انگيزه مبارزه با بدعت, عليه هر چه نوآورى و حرف و حركت جديد است, عَلَم مخالفت افراشته نشود و در نهايت, روحيه خشكِ تحجرگرايى حاصل و حاكم نشود.
مجتهد نوآور نمى خواهد بگويد: دين در دشواريها و گرفتاريهاى اجتماعى كارآيى ندارد و هرگز بر آن نيست كه از اصول ثابت اسلامى چشم بپوشد و يا به ساحت قدس گذشتگان صالح, جسارت كند; چه اينها خلاف ضرورت دين و مورد منع و نهى شرع مبين هستند. ثبات دين, غناى منابع فقه, توانمندى احكام اسلامى در اداره زندگى انسان و جامعه, از گهواره تاگور, به بهترين وجه ممكن و مترقى ترين شكل, در همه روزگاران, جاى انكار ندارد.معناى اجتهاد و نوفهمى و نوآورى عبارت است از : كوشش در جهت فهم عميق و دقيق دين.
نوفهمى و نوآورى در اجتهاد, يعنى به كارگيرى تمام توان در حدّ امكان, رنج فراوان براى فهم سنت و قرآن و استنباط و استخراج احكام. اجتهاد مشروع و بلكه لازم و ضرورى در فرهنگ ما, چيزى جز رجوع پياپى به منابع و دليلهاى شرعى و تلاش و دقت جهت برداشت نو و فهم جديد نيست.
كشف حكم و مطلب بى سابقه آميخته و قرينِ با حقيقت, اجتهاد است. مقتضاى باور به استعداد و ظرفيت پايان ناپذير منابع احكام و دليلهاى شرعى, چون كتاب و سنت و لازمه مشروع بون اجتهاد و ضرورت استمرار و باز بودن باب آن و پذيرش اصل خدشه ناپذير (ما من شىء الاّوله اصل فى الكتاب والسنة) و ديگر اصول و مبادى مسلّم و ضرورى دينى, پايبندى به نوفهمى و نوآورى به معناى برداشت نو و فهم جديد از اين دليلهاى شرعى است.
مجموع آيات قرآنى در حدود شش هزار و ششصد و اندى و نيز سنت, چه نبوى و چه ولوى, همواره در طول چهارده قرن, در فراروى صدها, بلكه ميليونها انسان معتقد و دين باور بوده و هست. بسيارى از مسلمانان, بسيارى از آيات و روايات را از بَر بوده اندو در مورد آيات, از اصل, معنى ندارد كه كسى آيه اى را بيابد و آن را كشف كند كه تاكنون كسى بر آن آگاه نشده باشد و درباره روايات نيز , بسيار بعيد است كه كسى روايت يا رواياتى را بيابد كه تاكنون از ديد تيز محدثان پوشيده مانده باشد, بويژه پس از باب باب كردن روايات در جوامع چهارگانه و پس از نگارش جوامع سه گانه واپسين: وافى, وسائل الشيعه و بحار الانوار و انتشار كليه واژه هاى حديثى و در نهايت روى كار آمدن صنعت و تكنولوژى پيشرفته كامپيوتر.
مگر كتابى كه تاكنون ناپديد و ناياب بوده است, مانند مدينة العلم شيخ صدوق و ديگر كتابهايى كه از بين رفته اند و در دسترس نيستند كه كسى آنها را بيابد و روايات جديدى را كه تاكنون به گوش كسى نخورده, عرضه كند. بنابر اين نوآورى و يافتن و يابيدن در مورد روايت معنى ندارد. نوفهمى, بازفهمى, نوآورى, كشف جديد و… مربوطِ به درايت است.
چه بسا آيه يا روايتى كه ساليان سال, در ديد محققان و انديشه وران بوده و بارها و بارها قراءت و روايت شده و در همه كتابهاى روايى چاپ و نشر گرديده وقتى كه در كانون توجه و درنگ و تفكر مدقق و محققِ تيز هوش و باريك بين و با استعداد واقع مى شود, حقيقت و مطلبى را از آن برداشت مى كند و معنايى از آن مى فهمد و حكم و قانونى از آن كشف و استنباط مى كند كه كاملاً نو و بى سابقه است و تاكنون, به ذهن و فهم كسى نيامده است. و نوفهمى به اين معنى و نوآورى در اين جهت, امرى است ممكن و مشروع و بلكه لازم و ضرورى.
راز اين همه دعوت به درايت و بسنده نكردن به روايت, اين است كه با درنگ و دقت و خودورزى و درايت در منابع غنى و ژرف دينى, راز حقائق شرعى, به اقتضاى نيازها و به تناسب تواناييها روشن شود.
هنر عالم دينى در درايت او, و ميزان دانش هر انديشه ورى, به اندازه فهم و درك اوست.
حضرت امير(علیه السّلام) مى فرمايد:
(كونوا دراة ولا تكونوارواة. فان رواة العلم كثير ودراته قليل)1
امام صادق مى فرمايد:
(حديث تدريه خير من الف ترويه.)2
حديثى را بدانى بهتر است از هزار حديث كه روايت كنى.
(عليكم بالدرايات لا بالروايات)3
بر شما باد به درايت, نه روايت
حقيقت اجتهاد, درايت است و درايت, يعنى بر اساس موازين علمى از آيه يا روايتى كه همواره در ديد ديگران بوده, حكم و قاعده اى استنباط و برداشت كند كه نو و جديد و بى پيشينه باشد. ارزش اجتهاد به نوى و برداشت جديد از متون عميق و پايان ناپذير اسلامى است. ضرورت اجتهاد, براى كشف حقائق جديد و پرده بردارى از روى مسائل نو و بى سابقه است. هنر مجتهد, در نوآورى و آشكارسازى مسائل و بحثهاى ناگفته اسلامى است. و به گواهى خود اين دسته از روايات, ميزان در فقاهت, درايت اخبار است.
واژه اجتهاد, به معناى حقيقى, هم از نظر ماده و هم از نظر هيأت, عبارت است از به كارگيرى تمام توان, با مشقت فراوان, براى فهم و برداشت از سنت و قرآن و استخراج و استنباط احكام اسلام.
روشن است كه راه طى شده را دوباره پيمودن, مسائل و احكام استنباط شده را به بوته بررسى نهادن, در نهايت, رأى مورد پذيرش گذشتگان را پذيرفتن, احتمال خلاف در فهم و برداشتهاى پسينيان ندادن, به تفكر و ژرف كاوى در دليلهاى شرعى نپرداختن, زحمت و رنجى ندارد; زيرا اجتهاد حقيقى نيست, بلكه, بنا به گفته شهيد مطهرى: (تقليدى است در فرم و شكل اجتهاد.)
آنچه كار مى برد و تلاش و تكاپو لازم دارد, راه نارفته را پوييدن, مشكلات علمى را پاسخ گفتن, گرههاى علمى را با سرانگشت اجتهاد, قدرتمندانه گُشودن و درباره مباحث جديد به تحقيق پرداختن است. اگر برداشتهاى جديد و كشفهاى نو مجتهدان سخت كوش و باهوش از نصوص و متون دينى نبود و تنها مسائل كشف شده, بى كم و كاست, به طور مكرر, مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت و علماى دين, براى فهمى نو از دين به پا نمى خاستند, ما امروز شاهد اين همه بالندگى در علوم اسلامى و پيدايش و رشد صدها, بلكه هزارها فرع و قاعده و مساله جديد و نو پيدا نمى بوديم.
بى گمان, گسترش بى وقفه علوم, از جمله فقه و اصول در حوزه اجتهاد و فقاهت, ميراث گرانبها و محصول پرارزش كوششهاى بى وقفه و خستگى ناپذير و پى گير مجتهدان نامور و نو انديش بوده و هست. در هر دوره و عصرى كه باب نوآورى, گشوده بوده, فقه و اصول, بيشتر گسترش يافته اند و به هر اندازه كه اجتهاد از اين عرصه به دور مانده, فقه و اصول, از پيشرفت بازمانده اند و توان بر پاسخ گويى به مسائل نو پيدا نداشته اند.
در كلمات بسيارى از فقيهان و اصوليان ديده مى شود كه پس از تحقيق و كند وكار درباره مبحثى سنگين و عميق و اقامه دليل و برهان بر ثابت كردن آن, با سرور و شادمانى مى نويسند:
(هذا ممالم يسبقنى اليه احد.)
اين مطلبى است بى سابقه كه هيچ كس در فهميدن آن بر من پيشى نگرفته است. صاحب معالم, پس از طرح بحث مفصل و سنگينى درباره اين كه امر به شيىء مقتضى نهى از ضد هست, يا نيست, مى نويسد:
(وعليك بامعان النظر فى هذه المباحث فانى لا أعلم احداً حام حولها.)4
درباره آنچه بحث كرديم, با دقت تمام نظر درنگ كنيد; زيرا آنچه را ما مطرح كرديم, كسى از پيشينيان به آن نزديك نشده است.
صاحب جواهر در پايان بحث بيع فضولى, پس از يك بحث پرفراز و نشيب و تحقيقى مى نويسد:
(وكيف كان فقد ظهر لك الحال فى اصل المسأله واطرافها على وجه ارتفع عنه الاشكال فى جميع ماكثر فيه القيل والقال.
ولعلّه من خواص هذا الكتاب ككثير من المباحث التى وقع فيها البحث والاضطراب.)5
بسيارى از فقيهان را, به گشودن باب جديد در فقاهت و نوفهمى و نوآورى ستوده اند.
ميرزاى آشتيانى در تجليل و بزرگداشت از مقام شيخ انصارى مى نويسد:
(فان ماذكرنا من التحقيق رشحة من رشحات تحقيقاته و ذرة من ذرّات فيوضاته, ادام اللّه افضاله واظلاله, فلا تحسبنّه غير خبير بهذه المطالب الواضحه كيف وهو مبتكر فى الفن بما لم يسبقه فيه سابق)6
آنچه را تحقيق كرديم, رشحه اى از رشحات تحقيقات و ذرّه اى از ذرّه هاى بركات شيخ است. مبادا بپندارى كه بر چنين مطالبى آگاهى نداشته است. چگونه چنين مطالبى بر او پنهان بماند, در حالى كه در فن اصول, ابتكاراتى دارد كه هيچ كس از پيشينيان بر وى پيشى نگرفته است.
همو نيز, در مبحث براءت, مسأله قطعى بودن علم اجمالى, به شرط اين كه متعلق تكليف مورد ابتلا باشد, مى نويسد:
(لم نقف على التصريح به فى كلماتهم بل المترائى منها فى قصر شرايط التكليف وحصرها فى اربعة عدم اشتراطه.
و من هناكان بعض مشايخنا كثيراً ما يطعن على شيخنا الاستاد العلامة بكونه منفرداً فى تأسيس هذا الاصل والشرط… الاّ انه يجده المنصف المتأمل المتتبع.)7
بر اعتبار ابتلا در قطعى بودن علم اجمالى, در سخنان پيشينيان, به طور روشن اطلاع نيافتيم, بلكه آنچه از سخنان آنان استفاده مى شود و به چشم مى خورد اين است كه: ابتلا شرط نيست. ا زآن جا كه حرف شيخ, جديد است, برخى از بزرگان, بر شيخ ما, علامه انصارى, زياد اشكال گرفته اند…
لكن شخص منصف و اهل درنگ و كاووش, آن را حق مى يابد.
آن گاه در بيان اهميت اين ديدگاه جديد مى افزايد:
(وهذا اصل يترتب فوائد جليله بالنسبة الى غير المقام ايضا.)
ميرزاى تبريزى, در ذيل همين بحث شرط بودن ابتلا, مى نويسد:
(اعلم ان هذه المسألة اعنى اشتراط كون طرفى العلم الاجمالى محل ابتلاء للمكلف فى وجوب الاجتناب عنهما من خواص هذا الكتاب ولم يسبق الى المصنف, قدس سره, فى ذلك احد فيها اعلم.)8
بدان كه اين مسأله: واجب بودن اجتناب از اطراف علم اجمالى, به شرط اين كه اطراف آن مورد ابتلا باشد, از سخنان و ابتكارات ويژه كتاب رسائل است و بر مصنف آن, تا جايى كه من آگاهى دارم, كسى پيشى نگرفته است.
همو, مى افزايد:
(بى گمان بر اعتبار اين شرط در قطعى بودن علم اجمالى, هيچ آيه و روايتى دلالت ندارد, بلكه اين حقيقتى است كه از حكم عقلا استفاده مى شود.) 9
پس, سخن نوآوردن و طرح نو در افكندن, نشانه توانايى فكر, دقت و ژرف انديشى به شمار مى آيد; از اين روى, صاحبان افكار جديد و اهل ابتكار, مورد تجليل و ستايش بزرگان قرار گرفته اند و لقب مؤسس, مبتكر و عنوان: (لم يسبقه اليه احد) و… را ويژه خود كرده اند.
آيا استصحاب اصل است يا اماره؟
آيا استصحاب يك مسأله اصولى است, يا قاعده فقهى؟
آيا مثبتات و لوازم عقليه و عاديه و شرعيه, با واسطه استصحاب, حجت و معتبرند يا خير؟
روشن است كه گزينش هر يك از دو سوى پرسش در موارد ياد شده, تعيين كننده و نقش اساسى در فقه و فتوا مى تواند داشته باشد.
هر يك از اصوليان براى گزينش يكى از دو سوى قضيّه, به استدلال و اقامه برهان پرداخته اند, لكن آنچه مى تواند نقش درجه اوّل را در روشن شدن مسأله داشته باشد, توجّهِ به مستندو مدرك اعتبار و حجت بودن استصحاب است.
بر اساس تحقيقى كه شيخ اعظم, درباره حجت بودن استصحاب كرده, دو ديدگاه اصلى وجوددارد:
1. ديدگاه پيشينيان از اصوليان و فقيهان, تا روزگار پدر شيخ بهائى, شيخ حسين بن عبدالصمد (م: 985) كه استصحاب را ز باب بناى عقلاء و افاده ظن حجت و معتبر مى دانستند.
2 . ديدگاه پسينيان از علما, پس از عصر پدر شيخ بهائى كه حجت بودن استصحاب را از باب اخبار و تعبّد پذيرفته اند.
شيخ أعظم مى نويسد:
(ظاهر سخنان بيشتر علما, مانند: شيخ طوسى, سيد مرتضى, سيدبن زهره , محقق, علامه, شهيد اوّل و دوم و صاحب معالم, نشانگر اين معناست كه آنان استصحاب را حكم عقلى مى دانستند; از اين روى, هيچ يك از اين بزرگان, براى حجت بودن استصحاب به اخبار تمسك و استدلال نكرده اند.)11
و در مورد ديگر, دليل عمل نكردن گروهى از قدماى اصحاب را به استصحاب, چنين بيان مى كند:
(واهملوا قاعدةَ اليقين السابق لعدم دلالة العقل عليه ولا النقل بناء على عدم التفاتهم الى الأخبار المذكورة لقصور دلالتها عندهم ببعض ما اشرنا اليه سابقاً او لغفلتهم عنها على اَبعد الاحتمالات من ساحة من هو دونهم فى الفضل)12
قاعده بنا بر يقين گذشته (استصحاب) را مهمل گذاشتند و مورد عمل قرار ندادند, به جهت اين كه دليل عقلى و نقلى بر حجت بودن آن وجود ندارد و به اخبار استصحاب هم, اعتنا نمى كردند, زيرا دلالت آنها را تمام نمى دانستند, يا بنابر احتمال بعيد, در اصل از وجود آن اخبار بى اطلاع بودند.
آن گاه, با اشاره به تاريخچه رواج اخبار استصحاب و به جريان افتادن روايات در باب استصحاب مى نويسد:
(و اوّل من تمسك بهذه الأخبار فيما وجدته والدالشيخ البهائى فيما حكى عنه فى العقد الطهماسبى. وتبعه صاحب الذخيرة وشارح الدروس و شاع بين من تأخر عنهم.)
نخستين كسى كه به اخبار استصحاب تمسك و استدلال كرد, بنابر آنچه يافته ام, پدر شيخ بهائى است, در آنچه كه از او در كتاب عقد طهماسبى حكايت شده است و سپس فاضل سبزوارى در ذخيره و محقق خوانسارى در شرح دروس از وى پيروى كرده اند و آن گاه تمسك و استدلال به اخبار بر حجت بودن استصحاب بين متأخران رواج پيدا كرد.
شيخ اعظم تلاش مى كند كه ريشه تاريخى بحث را در زمانهاى پيش از عصر والد شيخ بهايى, مثل ابن ادريس و شهيد اول پيدا كند, لكن با كلمه (ظاهراً), (فتأمل) و… اين تلاش را ناكام معرفى مى كند و سرانجام نظر مى دهد:
(در سخنان پيشينيان بر پدر شيخ بهايى, به اين جريان برخورد نكرده ام.)
اكنون با توجه به آنچه بيان شد, روشن مى شود كه پس از گذشت تقريباً ده قرن از عمر دانش اصول و حيات مسأله اى به نام استصحاب, براى نخستين بار در اواخر قرن نهم هجرى قمرى; يعنى سال 915 تا 985 (كه عمر والد شيخ بهايى است) مسأله جديدى در اصول پيدا مى شود, به نام اخبار استصحاب و تا آن زمان, اين اخبار در مسأله استصحاب مطرح و مورد توجه و تمسك نبوده اند, حال, يا از باب اين است كه پيشينيان, از اين اخبار آگاهى نداشتند و متوجه آنها نبودند كه شيخ اعظم اين احتمال را از ساحت قدس بزرگان, كه اخبار به بركت وجود آنها بما رسيده اند, بعيد مى شمرد. و يا اين كه متوجه اخبار بوده اند, لكن دلالت آنها را بر حجت بودن حالت پيشين, يعنى استصحاب, تمام نمى دانستند.
به هر حال, بايد ديد آيا باگذشت حدود ده قرن از صدر اسلام و مطرح نبودن اين اخبار, آيا پسينيان مى توانند اين اخبار را وارد مدار كنند و مورد تمسك و استدلال قرار دهند؟ يا اين كه چون گذشتگان به اين اخبار عمل نكرده اند, به هر دليلى كه باشد, آيندگان نيز حق عمل به آنها را ندارند؟
اين جاست كه يك بحث قابل توجه اصولى, جريان پيدا مى كند و زنده مى شود و آن اين است كه:
آيا مى توان به روايتى كه مورد عمل و توجه و تمسك اصحاب واقع نشده است و در بردارنده همه شرايط حجت بودن است, تمسك جست, يا خير؟ گرايش بعضى بر اين است كه اگر علماى گذشته به روايتى عمل نكرده باشند, اگر در بردارنده شرايط حجيت باشد,نمى شود به آن عمل واستدلال كرد. لكن برخى از محققان علم اصول, مانند: علامه بحرالعلوم در الفوائد الاصولية, فائده ايى را به اين بحث اختصاص داده و به شرح بحث كرده است:
(عمل نكردن اصحاب به حديث معتبر, ضررى نمى رساند و شرط عملِ به روايت اين نيست كه مورد استدلال گذشتگان واقع شده باشد. ملاك در عمل به روايت و حجت بودن آن, بر خوردارى از شرايط معتبر در اعتبار خبر است, خواه گذشتگان به آن عمل كرده باشند, يا عمل نكرده باشند.)
همو مى نويسد:
(اگر بنا بود شرط عمل به روايتى مورد عمل پيشينيان واقع شدن آن باشد, در اصل, پيشرفت و گسترش در علوم و فقه معنى نداشت). سيد مجاهد, سخنان علامه بحرالعلوم را در كتاب مفاتيح الاصول, نقل مى كند و مى پذيرد و مى نويسد: (چه زيبا گفته است) صاحب فصول, در مبحث حجت بودن استصحاب, به انديشه نادرست حجت نبودن رواياتى كه در كلمات پيشينيان مورد توجه و عمل قرار نگرفته اند, اشاره كرده و مى نويسد:
(التمسك بحجيه الاستصحاب فى الاحكام الشرعى انما يوجه فى كلمات المتأخرين فيظهر ممن تقدمهم عدم فهمهم ذلك منها وذلك موهن لدلالتها عليه)
تمسك به اخبار براى حجت بودن استصحاب در احكام شرعيه, در ميان پسينيان رسم شده است و امّا پيشينيان, از اين اخبار, حجت بودن استصحاب را نفهميده اند و نفهميدن آنان, دليل بر دلالت نكردن اخبار بر حجت بودن استصحاب است.
آن گاه در مقام جواب و رد اين پندار بيان مى كند:
(والجواب بان عدم تنبّههم لدلالة تلك الروايات على المقصود بعد تسليمه لا يقدح فى دلالتها بعد وضوحها و اشتهار الحكم فان العلم يتكامل بتلا حق الافكار و توارد الانظار.)13
بر فرض اين كه بپذيريم پيشينيان متوجه دلالت روايات بر حجت بودن استصحاب نشده اند, با توجه به اين كه دلالت اخبار بر حجت بودن آن روشن و حكم به حجت بودن مشهور است, نفهميدن پيشينيان, هيچ گونه ضررى ندارد . اين تعجب هم ندارد; زيرا دانش, همواره با افكار جديد و ديدگاههاى تازه رو به گسترش و تكامل است.
پس از آن كه روشن شد, رواج اخبار استصحاب و تمسك و استدلالِ به روايات بر حجت بودن آن, يك جريان علمى بى سابقه و جديد و نو پيداست و ثابت شد, حرف بى پيشينه زدن و مطلب و قاعده جديد و تازه اى را كشف كردن امرى است مشروع و جايز و بلكه لازم, اكنون نوبت بحث از ره آورد اصولى, فقهى و اجتهادى اين كشف جديد و نوآورى در اجتهاد است.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sm1372
سر سلسله جنبانان اين حركت فكرى و پيشتازان اين انديشه اصلاحى, بيشتر, كسانى هستند كه ضمن برخوردارى از تحصيلات و اطلاعات لازم اسلامى و آشنايى با مسائل و شيوه هاى آموزشى و اجتهادى حوزه هاى علميه, بر اثر ارتباطات گوناگون برون حوزوى و گفت و شنود با گروه هاى گوناگون فكرى, اجتماعى, فرهنگى, سياسى و گام نهادن در محيطها و فضاهاى بازفكرى و مطالعه آثار انديشه وران و آشنايى با ديدگاهها و افكار ارباب انديشه, از اوضاع و احوال جوامع و مقتضيات زمان و روابط فرهنگى, سياسى, اقتصادى حاكم بر اجتماع نيز, به خوبى آگاه و با خبرند.
ما در فصل جداگانه اى, به نام و نشان و نوع افكار و انگيزه صاحبان اين تفكر اشاره خواهيم كرد. آنچه اكنون مورد نظر است, توجه دادن به پيامدها و آثار اين گونه حركتهاست. درخور دقت است كه حركتهاى فكرى و انديشه هاى نو پيدا, يا در اصل پيدايش, يا در تداوم و استمرار, در معرض ابتلاى به بيمارى و آفت خطرناك و فاجعه آميز افراط و تفريط هستند; از اين روى, لازم است پيش از هر چيز, هدف و انگيزه و سمت گيريهاى چنين افكارى و حدّ و مرز و معنى و مفهوم آنها شناسايى و روشن شود, تا حدّ اعتدال و قوتهاى آنها مورد حمايت و تقويت قرار گيرد و نسبت به دو طرف افراط و تفريط آنها, هشدار داده شود, تا به بهانه اصلاح و هماهنگى و همراهى با پيشرفت زمان و سازگارى دين با دنيا, عقب نشينى از مواضع حق و بازگشت از اصول ثابت غير قابل تغيير دينى و سرانجام بلاى پرفاجعه تجددزدگى رخ ندهد. و از سويى, به انگيزه مبارزه با بدعت, عليه هر چه نوآورى و حرف و حركت جديد است, عَلَم مخالفت افراشته نشود و در نهايت, روحيه خشكِ تحجرگرايى حاصل و حاكم نشود.
معناى نوفهمى و نوآورى
مجتهد نوآور نمى خواهد بگويد: دين در دشواريها و گرفتاريهاى اجتماعى كارآيى ندارد و هرگز بر آن نيست كه از اصول ثابت اسلامى چشم بپوشد و يا به ساحت قدس گذشتگان صالح, جسارت كند; چه اينها خلاف ضرورت دين و مورد منع و نهى شرع مبين هستند. ثبات دين, غناى منابع فقه, توانمندى احكام اسلامى در اداره زندگى انسان و جامعه, از گهواره تاگور, به بهترين وجه ممكن و مترقى ترين شكل, در همه روزگاران, جاى انكار ندارد.معناى اجتهاد و نوفهمى و نوآورى عبارت است از : كوشش در جهت فهم عميق و دقيق دين.
نوفهمى و نوآورى در اجتهاد, يعنى به كارگيرى تمام توان در حدّ امكان, رنج فراوان براى فهم سنت و قرآن و استنباط و استخراج احكام. اجتهاد مشروع و بلكه لازم و ضرورى در فرهنگ ما, چيزى جز رجوع پياپى به منابع و دليلهاى شرعى و تلاش و دقت جهت برداشت نو و فهم جديد نيست.
كشف حكم و مطلب بى سابقه آميخته و قرينِ با حقيقت, اجتهاد است. مقتضاى باور به استعداد و ظرفيت پايان ناپذير منابع احكام و دليلهاى شرعى, چون كتاب و سنت و لازمه مشروع بون اجتهاد و ضرورت استمرار و باز بودن باب آن و پذيرش اصل خدشه ناپذير (ما من شىء الاّوله اصل فى الكتاب والسنة) و ديگر اصول و مبادى مسلّم و ضرورى دينى, پايبندى به نوفهمى و نوآورى به معناى برداشت نو و فهم جديد از اين دليلهاى شرعى است.
مدار و مورد نوفهمى و نوآورى
مجموع آيات قرآنى در حدود شش هزار و ششصد و اندى و نيز سنت, چه نبوى و چه ولوى, همواره در طول چهارده قرن, در فراروى صدها, بلكه ميليونها انسان معتقد و دين باور بوده و هست. بسيارى از مسلمانان, بسيارى از آيات و روايات را از بَر بوده اندو در مورد آيات, از اصل, معنى ندارد كه كسى آيه اى را بيابد و آن را كشف كند كه تاكنون كسى بر آن آگاه نشده باشد و درباره روايات نيز , بسيار بعيد است كه كسى روايت يا رواياتى را بيابد كه تاكنون از ديد تيز محدثان پوشيده مانده باشد, بويژه پس از باب باب كردن روايات در جوامع چهارگانه و پس از نگارش جوامع سه گانه واپسين: وافى, وسائل الشيعه و بحار الانوار و انتشار كليه واژه هاى حديثى و در نهايت روى كار آمدن صنعت و تكنولوژى پيشرفته كامپيوتر.
مگر كتابى كه تاكنون ناپديد و ناياب بوده است, مانند مدينة العلم شيخ صدوق و ديگر كتابهايى كه از بين رفته اند و در دسترس نيستند كه كسى آنها را بيابد و روايات جديدى را كه تاكنون به گوش كسى نخورده, عرضه كند. بنابر اين نوآورى و يافتن و يابيدن در مورد روايت معنى ندارد. نوفهمى, بازفهمى, نوآورى, كشف جديد و… مربوطِ به درايت است.
چه بسا آيه يا روايتى كه ساليان سال, در ديد محققان و انديشه وران بوده و بارها و بارها قراءت و روايت شده و در همه كتابهاى روايى چاپ و نشر گرديده وقتى كه در كانون توجه و درنگ و تفكر مدقق و محققِ تيز هوش و باريك بين و با استعداد واقع مى شود, حقيقت و مطلبى را از آن برداشت مى كند و معنايى از آن مى فهمد و حكم و قانونى از آن كشف و استنباط مى كند كه كاملاً نو و بى سابقه است و تاكنون, به ذهن و فهم كسى نيامده است. و نوفهمى به اين معنى و نوآورى در اين جهت, امرى است ممكن و مشروع و بلكه لازم و ضرورى.
راز اين همه دعوت به درايت و بسنده نكردن به روايت, اين است كه با درنگ و دقت و خودورزى و درايت در منابع غنى و ژرف دينى, راز حقائق شرعى, به اقتضاى نيازها و به تناسب تواناييها روشن شود.
هنر عالم دينى در درايت او, و ميزان دانش هر انديشه ورى, به اندازه فهم و درك اوست.
حضرت امير(علیه السّلام) مى فرمايد:
(كونوا دراة ولا تكونوارواة. فان رواة العلم كثير ودراته قليل)1
امام صادق مى فرمايد:
(حديث تدريه خير من الف ترويه.)2
حديثى را بدانى بهتر است از هزار حديث كه روايت كنى.
(عليكم بالدرايات لا بالروايات)3
بر شما باد به درايت, نه روايت
حقيقت اجتهاد, درايت است و درايت, يعنى بر اساس موازين علمى از آيه يا روايتى كه همواره در ديد ديگران بوده, حكم و قاعده اى استنباط و برداشت كند كه نو و جديد و بى پيشينه باشد. ارزش اجتهاد به نوى و برداشت جديد از متون عميق و پايان ناپذير اسلامى است. ضرورت اجتهاد, براى كشف حقائق جديد و پرده بردارى از روى مسائل نو و بى سابقه است. هنر مجتهد, در نوآورى و آشكارسازى مسائل و بحثهاى ناگفته اسلامى است. و به گواهى خود اين دسته از روايات, ميزان در فقاهت, درايت اخبار است.
آميختگى حقيقت اجتهاد, با نوآورى
واژه اجتهاد, به معناى حقيقى, هم از نظر ماده و هم از نظر هيأت, عبارت است از به كارگيرى تمام توان, با مشقت فراوان, براى فهم و برداشت از سنت و قرآن و استخراج و استنباط احكام اسلام.
روشن است كه راه طى شده را دوباره پيمودن, مسائل و احكام استنباط شده را به بوته بررسى نهادن, در نهايت, رأى مورد پذيرش گذشتگان را پذيرفتن, احتمال خلاف در فهم و برداشتهاى پسينيان ندادن, به تفكر و ژرف كاوى در دليلهاى شرعى نپرداختن, زحمت و رنجى ندارد; زيرا اجتهاد حقيقى نيست, بلكه, بنا به گفته شهيد مطهرى: (تقليدى است در فرم و شكل اجتهاد.)
آنچه كار مى برد و تلاش و تكاپو لازم دارد, راه نارفته را پوييدن, مشكلات علمى را پاسخ گفتن, گرههاى علمى را با سرانگشت اجتهاد, قدرتمندانه گُشودن و درباره مباحث جديد به تحقيق پرداختن است. اگر برداشتهاى جديد و كشفهاى نو مجتهدان سخت كوش و باهوش از نصوص و متون دينى نبود و تنها مسائل كشف شده, بى كم و كاست, به طور مكرر, مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت و علماى دين, براى فهمى نو از دين به پا نمى خاستند, ما امروز شاهد اين همه بالندگى در علوم اسلامى و پيدايش و رشد صدها, بلكه هزارها فرع و قاعده و مساله جديد و نو پيدا نمى بوديم.
بى گمان, گسترش بى وقفه علوم, از جمله فقه و اصول در حوزه اجتهاد و فقاهت, ميراث گرانبها و محصول پرارزش كوششهاى بى وقفه و خستگى ناپذير و پى گير مجتهدان نامور و نو انديش بوده و هست. در هر دوره و عصرى كه باب نوآورى, گشوده بوده, فقه و اصول, بيشتر گسترش يافته اند و به هر اندازه كه اجتهاد از اين عرصه به دور مانده, فقه و اصول, از پيشرفت بازمانده اند و توان بر پاسخ گويى به مسائل نو پيدا نداشته اند.
نوآورى در اجتهاد, يا افتخار علمى
در كلمات بسيارى از فقيهان و اصوليان ديده مى شود كه پس از تحقيق و كند وكار درباره مبحثى سنگين و عميق و اقامه دليل و برهان بر ثابت كردن آن, با سرور و شادمانى مى نويسند:
(هذا ممالم يسبقنى اليه احد.)
اين مطلبى است بى سابقه كه هيچ كس در فهميدن آن بر من پيشى نگرفته است. صاحب معالم, پس از طرح بحث مفصل و سنگينى درباره اين كه امر به شيىء مقتضى نهى از ضد هست, يا نيست, مى نويسد:
(وعليك بامعان النظر فى هذه المباحث فانى لا أعلم احداً حام حولها.)4
درباره آنچه بحث كرديم, با دقت تمام نظر درنگ كنيد; زيرا آنچه را ما مطرح كرديم, كسى از پيشينيان به آن نزديك نشده است.
صاحب جواهر در پايان بحث بيع فضولى, پس از يك بحث پرفراز و نشيب و تحقيقى مى نويسد:
(وكيف كان فقد ظهر لك الحال فى اصل المسأله واطرافها على وجه ارتفع عنه الاشكال فى جميع ماكثر فيه القيل والقال.
ولعلّه من خواص هذا الكتاب ككثير من المباحث التى وقع فيها البحث والاضطراب.)5
بسيارى از فقيهان را, به گشودن باب جديد در فقاهت و نوفهمى و نوآورى ستوده اند.
ميرزاى آشتيانى در تجليل و بزرگداشت از مقام شيخ انصارى مى نويسد:
(فان ماذكرنا من التحقيق رشحة من رشحات تحقيقاته و ذرة من ذرّات فيوضاته, ادام اللّه افضاله واظلاله, فلا تحسبنّه غير خبير بهذه المطالب الواضحه كيف وهو مبتكر فى الفن بما لم يسبقه فيه سابق)6
آنچه را تحقيق كرديم, رشحه اى از رشحات تحقيقات و ذرّه اى از ذرّه هاى بركات شيخ است. مبادا بپندارى كه بر چنين مطالبى آگاهى نداشته است. چگونه چنين مطالبى بر او پنهان بماند, در حالى كه در فن اصول, ابتكاراتى دارد كه هيچ كس از پيشينيان بر وى پيشى نگرفته است.
همو نيز, در مبحث براءت, مسأله قطعى بودن علم اجمالى, به شرط اين كه متعلق تكليف مورد ابتلا باشد, مى نويسد:
(لم نقف على التصريح به فى كلماتهم بل المترائى منها فى قصر شرايط التكليف وحصرها فى اربعة عدم اشتراطه.
و من هناكان بعض مشايخنا كثيراً ما يطعن على شيخنا الاستاد العلامة بكونه منفرداً فى تأسيس هذا الاصل والشرط… الاّ انه يجده المنصف المتأمل المتتبع.)7
بر اعتبار ابتلا در قطعى بودن علم اجمالى, در سخنان پيشينيان, به طور روشن اطلاع نيافتيم, بلكه آنچه از سخنان آنان استفاده مى شود و به چشم مى خورد اين است كه: ابتلا شرط نيست. ا زآن جا كه حرف شيخ, جديد است, برخى از بزرگان, بر شيخ ما, علامه انصارى, زياد اشكال گرفته اند…
لكن شخص منصف و اهل درنگ و كاووش, آن را حق مى يابد.
آن گاه در بيان اهميت اين ديدگاه جديد مى افزايد:
(وهذا اصل يترتب فوائد جليله بالنسبة الى غير المقام ايضا.)
ميرزاى تبريزى, در ذيل همين بحث شرط بودن ابتلا, مى نويسد:
(اعلم ان هذه المسألة اعنى اشتراط كون طرفى العلم الاجمالى محل ابتلاء للمكلف فى وجوب الاجتناب عنهما من خواص هذا الكتاب ولم يسبق الى المصنف, قدس سره, فى ذلك احد فيها اعلم.)8
بدان كه اين مسأله: واجب بودن اجتناب از اطراف علم اجمالى, به شرط اين كه اطراف آن مورد ابتلا باشد, از سخنان و ابتكارات ويژه كتاب رسائل است و بر مصنف آن, تا جايى كه من آگاهى دارم, كسى پيشى نگرفته است.
همو, مى افزايد:
(بى گمان بر اعتبار اين شرط در قطعى بودن علم اجمالى, هيچ آيه و روايتى دلالت ندارد, بلكه اين حقيقتى است كه از حكم عقلا استفاده مى شود.) 9
پس, سخن نوآوردن و طرح نو در افكندن, نشانه توانايى فكر, دقت و ژرف انديشى به شمار مى آيد; از اين روى, صاحبان افكار جديد و اهل ابتكار, مورد تجليل و ستايش بزرگان قرار گرفته اند و لقب مؤسس, مبتكر و عنوان: (لم يسبقه اليه احد) و… را ويژه خود كرده اند.
نوآورى در اجتهاد
حجت بودن استصحاب از باب اخبار
آيا استصحاب اصل است يا اماره؟
آيا استصحاب يك مسأله اصولى است, يا قاعده فقهى؟
آيا مثبتات و لوازم عقليه و عاديه و شرعيه, با واسطه استصحاب, حجت و معتبرند يا خير؟
روشن است كه گزينش هر يك از دو سوى پرسش در موارد ياد شده, تعيين كننده و نقش اساسى در فقه و فتوا مى تواند داشته باشد.
هر يك از اصوليان براى گزينش يكى از دو سوى قضيّه, به استدلال و اقامه برهان پرداخته اند, لكن آنچه مى تواند نقش درجه اوّل را در روشن شدن مسأله داشته باشد, توجّهِ به مستندو مدرك اعتبار و حجت بودن استصحاب است.
بر اساس تحقيقى كه شيخ اعظم, درباره حجت بودن استصحاب كرده, دو ديدگاه اصلى وجوددارد:
1. ديدگاه پيشينيان از اصوليان و فقيهان, تا روزگار پدر شيخ بهائى, شيخ حسين بن عبدالصمد (م: 985) كه استصحاب را ز باب بناى عقلاء و افاده ظن حجت و معتبر مى دانستند.
2 . ديدگاه پسينيان از علما, پس از عصر پدر شيخ بهائى كه حجت بودن استصحاب را از باب اخبار و تعبّد پذيرفته اند.
شيخ أعظم مى نويسد:
(ظاهر سخنان بيشتر علما, مانند: شيخ طوسى, سيد مرتضى, سيدبن زهره , محقق, علامه, شهيد اوّل و دوم و صاحب معالم, نشانگر اين معناست كه آنان استصحاب را حكم عقلى مى دانستند; از اين روى, هيچ يك از اين بزرگان, براى حجت بودن استصحاب به اخبار تمسك و استدلال نكرده اند.)11
و در مورد ديگر, دليل عمل نكردن گروهى از قدماى اصحاب را به استصحاب, چنين بيان مى كند:
(واهملوا قاعدةَ اليقين السابق لعدم دلالة العقل عليه ولا النقل بناء على عدم التفاتهم الى الأخبار المذكورة لقصور دلالتها عندهم ببعض ما اشرنا اليه سابقاً او لغفلتهم عنها على اَبعد الاحتمالات من ساحة من هو دونهم فى الفضل)12
قاعده بنا بر يقين گذشته (استصحاب) را مهمل گذاشتند و مورد عمل قرار ندادند, به جهت اين كه دليل عقلى و نقلى بر حجت بودن آن وجود ندارد و به اخبار استصحاب هم, اعتنا نمى كردند, زيرا دلالت آنها را تمام نمى دانستند, يا بنابر احتمال بعيد, در اصل از وجود آن اخبار بى اطلاع بودند.
آن گاه, با اشاره به تاريخچه رواج اخبار استصحاب و به جريان افتادن روايات در باب استصحاب مى نويسد:
(و اوّل من تمسك بهذه الأخبار فيما وجدته والدالشيخ البهائى فيما حكى عنه فى العقد الطهماسبى. وتبعه صاحب الذخيرة وشارح الدروس و شاع بين من تأخر عنهم.)
نخستين كسى كه به اخبار استصحاب تمسك و استدلال كرد, بنابر آنچه يافته ام, پدر شيخ بهائى است, در آنچه كه از او در كتاب عقد طهماسبى حكايت شده است و سپس فاضل سبزوارى در ذخيره و محقق خوانسارى در شرح دروس از وى پيروى كرده اند و آن گاه تمسك و استدلال به اخبار بر حجت بودن استصحاب بين متأخران رواج پيدا كرد.
شيخ اعظم تلاش مى كند كه ريشه تاريخى بحث را در زمانهاى پيش از عصر والد شيخ بهايى, مثل ابن ادريس و شهيد اول پيدا كند, لكن با كلمه (ظاهراً), (فتأمل) و… اين تلاش را ناكام معرفى مى كند و سرانجام نظر مى دهد:
(در سخنان پيشينيان بر پدر شيخ بهايى, به اين جريان برخورد نكرده ام.)
اكنون با توجه به آنچه بيان شد, روشن مى شود كه پس از گذشت تقريباً ده قرن از عمر دانش اصول و حيات مسأله اى به نام استصحاب, براى نخستين بار در اواخر قرن نهم هجرى قمرى; يعنى سال 915 تا 985 (كه عمر والد شيخ بهايى است) مسأله جديدى در اصول پيدا مى شود, به نام اخبار استصحاب و تا آن زمان, اين اخبار در مسأله استصحاب مطرح و مورد توجه و تمسك نبوده اند, حال, يا از باب اين است كه پيشينيان, از اين اخبار آگاهى نداشتند و متوجه آنها نبودند كه شيخ اعظم اين احتمال را از ساحت قدس بزرگان, كه اخبار به بركت وجود آنها بما رسيده اند, بعيد مى شمرد. و يا اين كه متوجه اخبار بوده اند, لكن دلالت آنها را بر حجت بودن حالت پيشين, يعنى استصحاب, تمام نمى دانستند.
به هر حال, بايد ديد آيا باگذشت حدود ده قرن از صدر اسلام و مطرح نبودن اين اخبار, آيا پسينيان مى توانند اين اخبار را وارد مدار كنند و مورد تمسك و استدلال قرار دهند؟ يا اين كه چون گذشتگان به اين اخبار عمل نكرده اند, به هر دليلى كه باشد, آيندگان نيز حق عمل به آنها را ندارند؟
اين جاست كه يك بحث قابل توجه اصولى, جريان پيدا مى كند و زنده مى شود و آن اين است كه:
آيا مى توان به روايتى كه مورد عمل و توجه و تمسك اصحاب واقع نشده است و در بردارنده همه شرايط حجت بودن است, تمسك جست, يا خير؟ گرايش بعضى بر اين است كه اگر علماى گذشته به روايتى عمل نكرده باشند, اگر در بردارنده شرايط حجيت باشد,نمى شود به آن عمل واستدلال كرد. لكن برخى از محققان علم اصول, مانند: علامه بحرالعلوم در الفوائد الاصولية, فائده ايى را به اين بحث اختصاص داده و به شرح بحث كرده است:
(عمل نكردن اصحاب به حديث معتبر, ضررى نمى رساند و شرط عملِ به روايت اين نيست كه مورد استدلال گذشتگان واقع شده باشد. ملاك در عمل به روايت و حجت بودن آن, بر خوردارى از شرايط معتبر در اعتبار خبر است, خواه گذشتگان به آن عمل كرده باشند, يا عمل نكرده باشند.)
همو مى نويسد:
(اگر بنا بود شرط عمل به روايتى مورد عمل پيشينيان واقع شدن آن باشد, در اصل, پيشرفت و گسترش در علوم و فقه معنى نداشت). سيد مجاهد, سخنان علامه بحرالعلوم را در كتاب مفاتيح الاصول, نقل مى كند و مى پذيرد و مى نويسد: (چه زيبا گفته است) صاحب فصول, در مبحث حجت بودن استصحاب, به انديشه نادرست حجت نبودن رواياتى كه در كلمات پيشينيان مورد توجه و عمل قرار نگرفته اند, اشاره كرده و مى نويسد:
(التمسك بحجيه الاستصحاب فى الاحكام الشرعى انما يوجه فى كلمات المتأخرين فيظهر ممن تقدمهم عدم فهمهم ذلك منها وذلك موهن لدلالتها عليه)
تمسك به اخبار براى حجت بودن استصحاب در احكام شرعيه, در ميان پسينيان رسم شده است و امّا پيشينيان, از اين اخبار, حجت بودن استصحاب را نفهميده اند و نفهميدن آنان, دليل بر دلالت نكردن اخبار بر حجت بودن استصحاب است.
آن گاه در مقام جواب و رد اين پندار بيان مى كند:
(والجواب بان عدم تنبّههم لدلالة تلك الروايات على المقصود بعد تسليمه لا يقدح فى دلالتها بعد وضوحها و اشتهار الحكم فان العلم يتكامل بتلا حق الافكار و توارد الانظار.)13
بر فرض اين كه بپذيريم پيشينيان متوجه دلالت روايات بر حجت بودن استصحاب نشده اند, با توجه به اين كه دلالت اخبار بر حجت بودن آن روشن و حكم به حجت بودن مشهور است, نفهميدن پيشينيان, هيچ گونه ضررى ندارد . اين تعجب هم ندارد; زيرا دانش, همواره با افكار جديد و ديدگاههاى تازه رو به گسترش و تكامل است.
پس از آن كه روشن شد, رواج اخبار استصحاب و تمسك و استدلالِ به روايات بر حجت بودن آن, يك جريان علمى بى سابقه و جديد و نو پيداست و ثابت شد, حرف بى پيشينه زدن و مطلب و قاعده جديد و تازه اى را كشف كردن امرى است مشروع و جايز و بلكه لازم, اكنون نوبت بحث از ره آورد اصولى, فقهى و اجتهادى اين كشف جديد و نوآورى در اجتهاد است.
پي نوشت ها :
1 . (بحارالانوار), ج2/184, ح5.
2 . (همان مدرك).
3 . (همان مدرك) /60, ح12.
4 . (معالم), /71, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.
5 . (جواهر الكلام), محمد حسن نجفى, ج22/309.
6 . (بحرالفوائد), ميرزاى آشتيانى, ج1/52.
7 . (همان مدرك)/102.
8 . (اوثق الوسائل), ميرزاى تبريزى /336.
9 . (همان مدرك)/337.
10 . (معتبر), محقق حلّى, ج1/28 ـ 32.
11 . (رسائل), شيخ انصارى /543, انتشارات اسلامى, قم.
12 . (همان مدرك)/596.
13 . (الفصول الغرويه فى الاصول الفقهيه)/364.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sm1372